۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

نژادپرستی و تبعیض در دعوای بین اقوام و ملتها و آیینها




چرا به نظر میرسد ایرانیان این قدر راحت متفرق میشوند؟ و نیز با هم به خوبی همکاری نمیتوانند بکنند؟ حتی اگر آدمهایی هم عقیده و هم فرهنگ  با هم کاری را آغاز کنند، بعد از مدتی چند تکه میشوند، و این انشعاب تمامی ندرد. 
 قسمتی از نوشته سال پیشم با عنوان "من ایرانیم عرب هم هستم" را اینجا می آورم. 
"من ایرانیم. فارس هستم، ترک هستم، قشقایی هستم، کرد هستم، بلوچ هستم، سیستانی هستم، لر هستم، بختیاری هستم، گیلکی هستم، مازندرانی هستم، عرب هم هستم، آسوری هستم، ترکمن هستم، ارمنی هستم، بندری هستم،….. من ایرانیم، تهرانی‌، اصفهانی، شیرازی، رشتی، تبریزی، کرمانشاهی، سنندجی، همدانی، کرجی، زاهدانی، یزدی، سمنانی، …..من ایرانیم، مسلمان، شیعه، سنی، مسیحی‌، زرتشتی، یهودی، بهایی، علی الهی، طاووسی، بی‌دین، ضدّ دین، پلورالیست، کمونیست، …. یست ، …. یست ، لیبرال، … من ایرانیم.
ایران اکنون جایی است که بین مرز‌هایی‌ قرار گرفته. اگر می‌خواهید به گذشته ش ببالید و افتخار کنید یا گذشته یا حالش را خوار کنید حرف دیگری است. اما برای ما بد نیست یادآوری شود که آدمهایی که در مرزهای اکنون ایران زندگی‌ میکنند، و آنها که در جای جای جهان خود را ایرانی‌ میدانند، مهمترین دلیل این انتسابشان، یک مرزی سیاسی است که آدمهای داخلش را ایرانی‌ کرده. اینها کلی‌ قوم و ملیت و عقیده و راه زندگی‌ متفاوت دارند."
 اکنون به این موضوع با دید کلیتر میپردازم.
اقوام ایرانی خودآگاه یا نه خودآگاه همدیگر را تحقیر میکنند. این موضوع صورتی انعکاسی به خود گرفته. هر کدام خصوصیتی را به دیگری نسبت میدهند، و بر اساس آن با ارزشهای قومی خود دیگران را تحقیر میکند، و خود را برتر میداند. گاهی اینها بر اساس لهجه ها و گویشهای متفاوت است، یا نا آشنایی یک قوم و فرهنگ با ریزه کاری های کلامی و زبانی یا معنایی در گویش مرجع، و گاهی از ویژگیهای رفتاری است که به دیگری نسبت داده میشود.  همین طور اشکالات کلامی کسانی که زبان مادریشان زبان رسمی نیست، نیز مایه مضحکه یک قوم میشود. حتی لهجه های مختلف یک زبان مردم دیگر مکانهای نزدیک هم را مسخره و تحقیر میکنند. بماند که با تحقیر زنان و دختران توسط خیلی ها که ریشه در درکشان از سنت یا مذهب دارد، نیمه جامعه هم تحقیر میشود، نه فقط توسط مردها بلکه بسیاری زنان سنتی هم خود ابزار تحقیر کردن زنان هستند. 
 از مهمترین ریشه ها و مشکلات در این مضمون،  خود زیاد بینی و تحقیر دیگر فرهنگها از سوی فرهنگ مرکزی، که فارسها و تهرانی ها است. این موضوع توسط حکومت ها هم تشدید شده است. در مقابل هم واکنش معکوسی را در فرهنگهای مقابل آن ایجاد کرده است. 
مثال آن ها را همه خوب میدانیم. تهرانی ها که فرهنگ مرکزی را داشته اند،  تقریبا همه دیگران را تحقیر کرده اند. بیشترین زبان و فرهنگ متفاوت در تهران ترک ها هستند. به همین دلیل بیش از همه کسانی که ترکی حرف میزنند، مورد تمسخر قرار گرفته اند. به خاطر لهجه آنها. به خاطر آن که بعضی ترک ها که با زبان ترکی بزرگ شده اند، معنای کلام فارسی را درست بیان نمی کنند. و این موضوع موجب مسخره کردن آنها توسط تهرانیها به نفهمیدن است. این در حالی است که فارسها تنها قوم زبانی در ایران هستند، که فقط به یک زبان حرف  میزنند. همین طور فرهنگ و ارزشهای متفاوت ترک ها مورد مسخره تهرانیهاست. شاید یک دلیل دیگر آن که ترک ها بیش از همه توسط فارس ها و تهرانی ها مسخره شده اند، تاثیر حکومت پهلوی است. اگر چه پهلوی ها خود شاید به نوعی ریشه ترکی داشتند، اما به سبب آن که سلسله پیش از آنها یعنی قاجار ترک بودند، و در چندین حکومت و سلسله قبلی زبان رسمی سپاهیان ترکی بود، به تحقیر این زبان پرداختند. تبریز دهه ها و شاید صدها سال علاوه بر ریشه و مرکز دوم حکومت بودن، محور بسیاری از رویدادها و شخصیتهای فرهنگی بوده است، و تحقیر مرکز آذربایجان در ایران شاید به دید حاکمان پهلوی در جهت متمرکز کردن قدرت بود. مشابه این موضوع برای اصفهان هم شاید بوده باشد.
تهرانی ها دیگران را هم مسخره میکنند. عربها، لرها، اصفهانی ها، رشتی ها، و در کل شمالی ها، قزوینی ها، ارمنی ها، مشهدیها، آبادانی ها، شیرازی ها، یزدی ها، همدانی ها، ملایری ها، همه دهاتی ها  ... همه از فرهنگ مسخره شدن تهرانی ها چشیده اند. تقریبا همه فرهنگ ها و اقوام متفاوت از این تحقیر توسط قوم غالب بی نصیب نمانده اند. 
در مورد دین هم مشابه این بوده است. شیعه که از زمان صفوی قدرتمند شد، و بسیاری از دیگران را هم به این مذهب به زور یا با تبلیغ کشاندند. این شد که شیعه غالب شد، و به تحقیر و نجس دانستن دیگران، و جلوگیری از عبور از آن با اعلام ارتداد پرداخت. این نحوه برخورد دینی افراطی ترین نتیجه تحقیر های دیگری است. دیدی که گاه حتی دیگر فکرها را به رسمیت نمیشناخت. 

این موضوع بسیار تاسف بر انگیز است. رنگ و شکل را در قوم، زبان، فرهنگ، مذهب نمیپذیریم یا تحقیر می کنیم. بدون شک این خواست حکومت ها هم بوده. آدم این جوری با تحقیر دیگری، و با  همکاری و همگامی و همبستگی با دیگران همراه نیست. البته این موضوع برای خود حکومتها هم مشکل ساز شده. چون حتی نسبت به خودشان هم این مشکل حذف لایه به لایه به طور مداوم ادامه داشته. 

یک موضوعی دیگر که در لایه های اجتماعی شکل گرفته، اختلاف شدید بین روشنفکران و دیدگر لایه ها در اجتماع است. زبان آنها با زبان مردم متفاوت بوده است. یه جورهایی بسیاری از آنانی که خود را روشنفکر می نامند، خودشان را برتر از دیگران میدانند. دیگران را تحقیر میکنند. از دیگران دوری میکنند. اگر هم جایی میروند در ایران توریست هستند. عکس میگیرند از آنچه میبینند. اما در متن زندگی مردم نمیروند. با احترام گذاشتن به مردم کوچه و بازار از درون دل مردم متوجه نمیشوند. این نگاه، و نوع صحبت کردن متفاوت، و نیز ظاهر متفاوت، که معمولا بر آن تاکید دارند آنها را از مردم دور می کند. همین داستان به مستبد بودن فرهنگی ما منجر میشود. نه تنها حاکمان که هیچ گاه در ایران از روشنفکران نبوده اند، بلکه روشنفکران، احزاب، و تفکرات ما اندیشه خود را شدیدا برتر از دیگران میدانند، و دیگران را اصلا به حساب نمی آورند. -بسیاری مسائل اجتماعی و سیاسی در عصر معاصر این مشکلات را بیشتر کرده است. -
 این مشکلات در خیلی موارد به دید و نگاه با مردم کشورهای همسایه هم توسعه یافته. 

خلاصه کلام این که بیاییم اختلافات همدیگر را به رسمیت بشناسیم.  اختلاف فرهنگی، عقیدتی، آیینی، زبانی، لهجه ای و ... و به جای همه اینها انسان بودنمان را ارزش بدانیم.

 این انیمیشن بسیار جالب ایرانی هم به این مطلب مربوط است.