۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

توسعه

چه نوع  توسعه ای را برای ایران در اولویت میدانید؟ من جوابم توسعه در همه وجوه است. که به نظر تئوری  است، و موانع  جدی برایش در شرایط فعلی در ایران وجود دارد.

توسعه به نظر من جنبه های مختلفی دارد که گاهی مغفول میماند.  مثال ها در کشورهای مختلف میتوان زد که هر کدام در جنبه ای ممکن است پیشرفته باشند و در جنبه ای دیگر نه. آدمهایی متخصص را دیده ام که به کشوری یا دیدگاهی تعصب دارند، که نتیجه اش آن است که زمینه هایی از توسعه را نمیبینند. برای مثال زمینه ای از توسعه را مهم نمیدانند- مثلا فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، خدماتی ...- یا متوجه نیستند که هنگامی یک کشور در زمینه ای توسعه یافته به حساب می آید که در آن زمینه در گوشه گوشه  کشور و برای فردفرد جامعه توسعه یافته باشد. مثالهایی در مورد این عقاید میزنم:   
 در ایران خیلی ها منظور از توسعه را بیشتر ساختن راه و ساختمان، و عمران میدانسته اند. در این راستا شاید تفکراتی از آدمهای متمایل به تکنوکرات این گونه بوده است. به عنوان مثال محمدرضا پهلوی، و اکبر هاشمی رفسنجانی بیشتر این گونه متمایل بودند. دو خصوصیتی که در آنها مشترک میبینم آن بوده که ساختن زیرساختهای عمرانی را مهمترین اولویتشان میدیدند. اولویتهای مشترک ایشان را  شاید بتوان پیشرفت عمرانی شهرهای بزرگ و مناطق خاص دانست. زیباسازی جاهایی مثل بخشهایی از تهران یا بعضی شهرهای دیگر، و کم توجهی به بسیاری جاهای دیگر. یاد خبری میفتم که در پایتخت کنیا که کشوری عقب افتاده است، نسبت آدمهایی که تلفن همراه دارند، از بعضی  کشورهای توسعه یافته بیشتر است. در مورد مناطق دور افتاده تر، آنها - شاه و رفسنجانی- علاقه مند به پروژه های بزرگ و دهن پرکن بودند. مثلا در رشته خودم مثال  بزنم. برای پروژه های توسعه منابع آب و نیروگاه های آبی، اولویت آنها پروژه های عظیمی مثل سد  دز، سد  کرخه، کارون سه ، یا مسجد سلیمان و ... بود.  اینها هر کدام در منطقه رکورددار بود.  این گرایش به رکورددار شدن و سد های بزرگ، به دهه ٣٠ و ٤٠ امریکا برمیگردد  و نیز بعدش درشوروی مد شد. در این مورد برای مثال  فکر میکنم ایران میبایست بیشتر به پروژه های نیروگاههای کوچک و آبخیزداری به عنوان اولویت  نگاه میشد، و مردم محلی و صنایع  و پروژه های بزرگتر را دیرتر و با مطالعات جانبی بیشتر دنبال مینمودند. باید پروژه ها به تدریج بزرگ میشد تا تجربه ها پله پله بیشتر میشد، و اشتباهات بزرگ و هزینه های آنچنانی نتیجه اش نمی شد. -مثالهایی را میشود ذکر نمود- همین طور در آن پروژه های سدسازی باید به مطالعات بیشتر در زمینه های زیست محیطی، میراث فرهنگی، انتقال و اسکان مردم باید توجه بیشتری میشد. یا ایمنی کارگران به میزان مناسب توجهی نمیشود. حتی مسائل فنی و مهندسی خیلی وقتها فدای سرعت بخشی به پروژه ها میشد. البته این موضوع بیربط است که آقای رفسنجانی بود که پای سپاه را به عنوان پیمانکار به کارهای عمرانی  به صرفه مادی و نیز سودبری باز کرد که اما با ریس بودن و تحت دستور نبودن سوق داد.   
همان گونه که ذکر کردم حتی در زمینه عمرانی توسعه جنبه های مختلفی دارد. با وجود بزرگی کشور امریکا، حتی در روستاها راهها نسبتا مناسب است، و گاهی راههای روستایی امریکا از راههای اصلی ایران بهتر است. این همه تلفات تصادفات در ایران  را بیشتر باید ناشی از راهسازی و علائم ایمنی دانست تا مشکلات فرهنگی رانندگان یا اعمال قانون. در حالی که در امریکا دلیل اصلی تلفات مستی رانندگان است، و البته استفاده بیشتر افراد آمریکایی از ماشین.  
مثال دیگر در مورد ایران این است که به زیباسازی شهر و ظاهر توسعه یافته در تهران توجه میشود، اما عملا مثلا به آلودگی، یا یا آلودگی پارازیتی این روزها بی توجهی میشود. به دوستی آمریکایی این موضوع را میگفتم برایش قابل باور نبود و میگفت مگر آنها خودشان در آن شهر زندگی نمی کنند. 
 اما مشکل آن است که دیده میشود که وقتی نسخه ای برای توسعه داده میشود، با تعصب به یک دیدگاه یا کشور، آن را به شدت بزرگنمایی میکنیم. مثالهایی میزنم. باز در رشته خودم چین کشوری است که از نظر سدسازی، و نیروگاه آبی چه سدهای کوچک و چه بزرگ نمونه است و در هر مورد رکورددار هستند.. تعداد سدهای چین تقریبا معادل تمام سدهای کشورهای دیگر جهان با هم است. پس از نظر توسعه سد سازی به نظر میرسد پیشرفته ترین باشد، اما در همین پروژه سدها عملا مشکلات محیط زیستی، جمعیتی ، و میراث فرهنگی بسیاری داشته اند. یا در ساختمان سازی چین بیشترین ساختمانها را به سبب جمعیت دارد. حتی در روستاها کلانسازی آپارتمانها انجام میشده. اما زلزله ها نشان داده که علیرغم ان که مهندسان چینی از نظر مهندسی علم مناسب را معمولا دارند، به دلایل دیگر سازه ها در مقابل زلزله مناسب ساخته نشده اند. -که این مشابه ایران است. - البته امدادرسانی و مدیریت بحران در چین به مراتب از ایران بهتر است.
چین شاید در زمینه هایی توسعه یافته باشد اما از نظر سیاسی این گونه نیست. 
یک مثال دیگر امریکا است. در امریکا هم نا هماهنگی توسعه در زمینه های مختلف است. آمریکا در خیلی موارد تکنولوژی شاید توسعه یافته ترین کشور باشد، اما از نظر فرهنگی و اجتماعی آمریکا را توسعه یافته نمیدانم. در جاهای مختلف میزان دانایی اجتماعی بسیار پایین و متفاوت است. به نظرم کمپانیهای بزرگ، مدیا، و مذهب و نیز عدم توسعه قانونها در ٢٠٠ سال گذشته، از عوامل این موضوع است. 
جامعه امریکا به نظرم خیلی ساده اند و راحت گول میخورند. همین طور نژادپرستی و تبعیض اگر چه  ظاهرا در قانون نیست کاملا عمل می شود. من هم با شاگردان سفیدم حرف زاده ام، و دلایلشان را شنیده ام، هم با آدمها و شاگردان مختلف سیاه پوستم. شاگرد سیاه پوستی داشتم که یکی دونسلش مسلمان و از سیاهپوستان امریکا است، و می گفت هیچ چیز بدتر از سیاهپوست مسلمان بودن در امریکا نیست. جامعه ای که شلیک کردن به انسان برایشان عادی است. با آدمهای تحصیل کرده سفید پوست در این مورد صحبت کرده ام، که شلیک کردن در صورتی که فکر کنند دارند از خودشان دفاع میکنند، برایشان کاملا حقی طبیعی بود. و وقتی بیشتر با ایشان دوست شوید میفهمید که بیشتر به سیاهان مشکوکند که و به سمت آنها ممکن است شلیک کنند. 
هر چه به شهرهای کوچکتر یا روستاها بروید این جور نگاه بیشتر است.
یا مثلا نمونه دیگر در آمریکا همگانی نبودن بیمه درمانی است. یا امکان سختتر تحصیل برای فقیران. بهترین دانشگاه های امریکا پر است از بچه های پولدارتر، و مثلا کالجهایی بیشتر برای فقیران است. من در هر دو مدل درس داده ام. و تفاوت بسیار است بین کسانی که دو سه شیفت کار میکنند، و بیمه ندارند، و آنها که نیازی به کار کردن جدی ندارند.
کوبا که توسط  امریکا عقب نگاه داشته شده، از نظر بهداشتی، آموزشی و هنری پیشرفته است، اما از نظر سیاسی عقب مانده است. 
در مثالهای فوق کشورهای مختلف اروپایی در شرایط بینابین قرار میگیرند که قابل بحث  و بررسی است.
از نظر فرهنگی در ایران به توسعه کمتر توجه جدی شده. مثلا تعصب مذهبی موجب شده بعضی ایرانیان به نوعی تبعیض مذهبی بر علیه پیروان مذاهب دیگر یا بی دینان و دگراندیشان کیشی غائل باشند.   یا شاید یکی از نادر مواردی که احمدی نژاد را شاید بتوان نمونه ایرانیان دانست نگاه او به همجنسگرایان و دگرباشان است، دقت کرده اید که او همیشه ایشان را در مصاحبه هایش همجنس باز خوانده ؟
نمونه دیگر عقب ماندگی فرهنگی در ایران، قتلهای خانوادگی و ناموسی، خودسوزیها، اسیدپاشیها، کودک آزاری و زن آزاری، دختر آزاری، و متلک گویی، و ... است. نگاه تحقیر آمیز به اقوام و عدم درک مشکلات دیگر اقوام ، اندیشه ها هم مساله دیگر است. 
فکر میکنم مردم ایران اکنون به لزوم توسعه اقتصادی و نیز سیاسی کاملا واقف شده باشند.     
 موضوعی که باید اضافه کنم این است که دلیلی که این موضوع را برای ایران جدی میدانم این است که به دلایلی فکر میکنم برنامه در داخل ایران این است که رجعتی به دوره های قبل شود، مثلا  تیم شهرداری که بعضی شان را از نزدیک میشناسم،  این گونه فکر می کنند. و حرف من این است که مثلا نگاه توسعه  عمرانی نگر در بلند مدت منابع انسانی را از دست خواهد داد مثل آن چه قبلا پیش آمد. و نمیشود فقط به  یک جنبه توسعه برای یک کشور گیر داد.

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

دموکراسی آمریکایی



by Behnam Shadravan on Monday, November 5, 2012 at 9:37am ·
در مورد  برنامه هفته گذشته پرگار این مطلب را به صورت پیام  برای صفحه فیس بوک برنامه نوشتم.  
من هم در اروپا، هم در کانادا و هم در آمریکا زندگی کرده ام. بر خلاف ماله کشی شدیدی که در این پرگار شده، فکر میکنم آمریکا اگر چه شاید قدیمیترین دموکراسی است، اما عقب افتاده ترین دموکراسی هم هست. مسخره است که همان طور مانده است. نگاه کنید به سیستم رای گیری ریاست جمهوری اش که بر اساس زمانی که با اسب میشد اطلاع رسانی کرد تنظیم شده و همان طور مانده. تبعیض نژادی در هیچ جای غرب به شدت آمریکا در لای لای جامعه نهادینه نیست. کشتار و جنایات در هیچ جای غرب مثل آمریکا نیست. آمریکا بالاترین فقر، و جهل و اختلاف طبقاتی را در غرب دارد. - در مقایسه با کشورهای غربی البته. ایران خودش را داخل این مقایسه نکند.-
نوع دموکراسی در بسیاری از کشورهای اروپایی موجب شده مردم اطلاعات زیادی داشته باشند و آگاه باشند. آگاهی سیاسی مردم کانادا اگر چه بسیار از آن کشورهای اروپایی کمتر است، اما بسیار از آمریکاییها بیشتر است به نظر من. متاسفانه آمریکا مسیر نزولی را طی میکند، و لابیگریهای سیاسی، و شرکتهای سرمایه داری، کارشان را پیش میبرند. و ناشی شده اند که این غرور و بیخبری مردم آمریکا که خبرگزاریها و تلویزیونها و سیستمهای مذهبی تشدیدش کرده اند، که ظاهرا شامل یکی از کارشناسان مدعو پرگار هم هست، و قانونهایی که عقب افتاده مانده اند، و دو گروه سیاسی هم جلوی تغییرشان را میگیرد.
: صفحه فیس بوک برنامه پرگار

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

سیلی دیگر

 .سال های سال در ایران دغدغه فکرمان بلایای طبیعی بود.
 زلزله  بیشتر سرمان را مشغول میکرد.  زلزله خیزی ویژه ایران که حتی در جاهایی مثل بم که هیچ کس انتظارش را نداشت و نقشه های زلزله خیزی آن زمان منطقه بم را با زلزله خیزی پایین نشان       میداد،  مشخص  میکرد که ایران، تقریبا همه جایش لرزه خیزی میتواند خطر آفرین باشد..  هم درس خواندن بعدی ام، و هم از دست دادن عزیزانی در یک برنامه راهپیمایی  شمال ایران، و هم مواجه   شدن با اثر واقعی   سیلاب در آن واقعه، و نیز دیدن اثری که آب میتواند بر سدها بوجود بیاورد، موجب شد نگاهم به سیلاب  معطوف شود. سیلابها معمولا تعداد تلفات اولیه شان به مراتب از بلایایی مثل زلزله کمتر است، اما در بلند مدت اثرشان بسیار عمیق میماند. بیماریها، فرسایش عمیق که موجب خشکسالیها و از بین رفتن پوشش گیاهی میشود، نمونه هایی از آثار بلندمدت سیل است. 
 از بین رفتن جنگلها با صنایع بی حساب و کتاب چوب بری، بیتوجهی به کشت گیاه و پروژه های جلوگیری از فرسایش زمین -آبخیزداری-  و نیز پروژه های ناکامل جمع آوری آبهای سطحی همواره  موجب شده سیلابهای مخرب و فاجعه بار در ایران تشکیل شوند.  
یادم می آید در اتاوا در یک روز بارانی  معادل یک سال باران رشت آمده بود، و هیچ مشکل جدی در شهر بوجود نیامد.  و از خودم میپرسیدم چگونه است که در ایران همواره سیل حتی در شمال ایران که همواره بارانخیز است   ، مشکل آفرین و فاجعه بار است. شاید دلیلش آن است که مسوولان بیش از آن که فکرشان مشغول مردم خودشان باشد، مشغول مدیریت جهانی اند. در واقع مشکلات بلایا ی طبیعی در ایران اکثرا ناشی از عدم مدیریت است .       

 

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

اعدام-انتقام-زندان


با اعدام مخالفم، نه تنها به خاطر آن که در بسیاری موارد معلوم میشود اصلا محکوم بی گناه بوده، بلکه به دلایل دیگر هم.. خیلیها فکر می کنند، اعدام بازدارنده است. در کشور امریکا درایالتهایی که اعدام وجود دارد، میزان جرم و جنایات بیشتر است. ایران که پس از افغانستان بیشترین درصد معتاد و قاچاقچی را دارد اتفاقا بیشترین اعدام را به خاطر همین جرائم هم دارد. 
اعدام خشونت است. خشونت دولتی. پاسخ دادن خشونت با خشونت. مثل شکنجه میماند. مثل آزار زندانی است. مثل شلاق و ... اینها همه به نظرم متعلق به گذشته اند. در حال اما کار دولتها باید دور نگاه داشتن آدمهای مضر به جامعه از جامعه باشد. واحیانا کمک به بازگشت ایشان به جامعه در بلند مدت. یک موضوع دیگر که غرب و شرق جدی نمیگرد، شلیک کردن به مظنون است. یادم هست که سال ۲۰۰۳ در انگلیس بودم که یک فرد آمریکای لاتین تبار را در انگلیس در مترو کشتند، به این بهانه که شباهت به یکی از تروریستهای مسلمان تحت تعقیب داشته و اتفاقا در آپارتمانی زندگی میکرده که در واحد دیگری مظنونان القاعده در آن بودند. خلاصه فکر کرده بودند که میخواهد عملیات انتحاری کند، و کشتندش. آن زمان به هر سازمان بین المللی و انگلیسی که میدانستم ایمیل زدم و انتقاد کردم، و جایگزینش پیشنهاد دادم در مواردی که مظنون میتواند خطرساز شود، به او بیهوش کننده ای که سریع عمل کند شلیک شود، تا امکان محاکمه و اثبات جرم، یا بیگناهی برایش باشد. 
بدتر از همه اینها آن است که قدرت اعدام شدن یا نشدن را در قرن بیست و یکم، به دست خانواده ای بسپریم که صدمه دیده، و انتقام را در جامعه تزریق کنیم. این هر دو تصمیم خانواده، که انتقام، یا بخشش، اثر وحشتناکی بر ایشان میگذرد. کاری که باید فشارش از افراد خارج شده و قانون به آن بپردازد، که این همه ناشی از هزاران سال پیشرفت حقوق در جهان بوده را به یک خانواده آسیب دیده سپردن غیر قابل باور است که هنوز در جاهایی از جهان انجام میشود، آنهم انتقامی در حد مرگ. 
بماند که اصلا این نوشته با اعدام مخالف است. 
البته تاسف بار ترین برای جامعه آن است که زندانش از هنرمندان، استادان، دانشجویان، دگراندیشان، روزنامه نگاران، روشنفکران پر باشد.  
و بد نیست به نوشته شش سال پیشم با عنوان انتقام که پس از اعدام صدام نوشته شد هم نگاهی بکنیم. 

دانشجوی دختری داشتم که در زندان اله گینی  پیتزبرگ کار میکرد. اما سازمانی که او در آن کار میکرد، از زندان مستقل بود. کارشان مشاوره دادن به زندانیان، کمک به بهبود سطح روانی ایشان، کمک برای بهبود دفاع وکلا از ایشان، کمک به یاد گرفتن کار زندانیان و کاریابی ایشان بود. در واقع ایشان در سمت زندانیان می ایستند، و کمک ایشان در هر موردی هستند، و زندانیان به آنها اعتماد کامل دارند. اتفاقا وقتی از کارش حرف زد، معلوم شد که یکی از دانشجویان دیگر کلاس قبلا زندانی بوده. آنها که این را دانستند، همدیگر را به شادی در آغوش کشیدند. در مورد زندان با هم حرف زدند. آن زندانی سابق اکنون به کار و درس می پردازد، و بسیار آدم دوست داشتنی بود برای همه. او می گفت که کارهایی در زندگی انجام داده که از آنها پشیمان است، اما اکنون برای خوب زندگی کردن تلاش میکند.

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

پیشنهاد آموزش همگانی امداد و نجات زلزله


با دیدن عکسهای زلزله آذربایجان میتوان فهمید که امداد و نجات زلزله به مفهوم سیستماتیک آن متاسفانه بسیار نادر بوده و تنها توسط گروههای حرفه ای انجام شده که زمان زلزله در محل نیستند . هر ثانیه پس از زلزله بسیار تعیین کننده است و با گذشت ساعتها احتمال نجات بسیار پایین میرود. هر امدادگری الزاما امدادگر زلزله نیست، و حتی امداد زلزله در مناطق روستایی با شهری کاملا متفاوت است.
نه سال پیش دقیقا پیش از زلزله بم، یکی از آخرین کارهایم در ایران، که با دکتر ساسان عشقی، و یک گروه جوان و برای هلال احمر انجام دادیم، مطالعه و ارایه راهکارهای امداد و نجات سیستماتیک زلزله شهری و روستایی بود.  از پیشنهادهایم آن بود که در کشور ایران، امدادگری زلزله در مدارس، راهنمایی، دبیرستان، و دانشگاه آموزش داده شود و تمرین شود. همین طور، نیروهای داوطلب محلی در همه جای ایران مانورهای مرتب، مثلا ماهی یکبار داشته باشند. مکانهای خاص پیش بینی شود. مثلا مدرسه ها یا مسجدها. که  معمولا حیاط نسبتا بزرگی دارند و در هر محله ای هستند، و قابل دسترسی هستند. تجهیزات اولیه کلاه ایمنی، نور و چراغ قوه و باتری، روبانها علایم مشخصه و آب و کنسروها و داربستها و طنابهای امداد زلزله و بسته های کمکهای اولیه  و... نیز در خانه هر داوطلب آموزش دیده بعضی از اینها نگهداری شود.  در جایی امن که خودش زیر آوار نرود. اینها همه در هر محلی در صورت زلزله باید وظیفه شان از پیش تعیین شده باشد به گونه ای که هر تعداد که سالم مانده باشند اولویتها و راهکارها را  بدانند. از بیرون کشیدن مصدومان، تا کمکهای اولیه، حمل، علامتگذاری، امنیت و... همگی تا رسیدن کمک به دست اینها میتواند باشد.  
کاشکی مسجد و بسیج به جای گیر دادن به مردم، چنین وظایف انسان دوستانه ای برایش تعریف شده بود. متاسفانه اینها هیچ کدامشان عملی نشده. 
باری هر ثانیه پس از زلزله بسیار تعیین کننده است و با گذشت ساعتها احتمال نجات بسیار پایین میرود. بسیاری از کسانی که در هنگام امداد پس از زلزله ها در ایران تلف میشوند، به این سبب است که  مردم عادی و آموزش ندیده تلاش میکنند که در حالی که بیشتر بدنشان زیر آور است، آنها را بیرون بکشند که این موجب ضایعات نخاعی و قطع نخاع می شود. ماشین آلات راهسازی تنها برای باز کردن راه موثر است، و برای امداد، ماشینی کار نمیکند، تنها امدادگران هستند که باید دست به کار شوند. پس از گذشت روزها و انتقال مصدومان به  مهمترین کارها، اطمینان از دفن شدن کشتگان، اسکان موقت آسیب دیدگان، و در اختیار گذاشتن ملزومات اولیه زندگی برای ایشان است. موضوع بسیار مهم دیگر تامین امنیت امداد شدگان است. آمار دزدی و آدم ربایی و تجاوز پس از زلزله ها در تمام جهان بالاست. 
پیشنهاد میکنم این مطلب را به دیگران بفرستید، شاید مسوولی پیدا شد که برای آینده آن را عملی کرد. 

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

نژادپرستی و تبعیض در دعوای بین اقوام و ملتها و آیینها




چرا به نظر میرسد ایرانیان این قدر راحت متفرق میشوند؟ و نیز با هم به خوبی همکاری نمیتوانند بکنند؟ حتی اگر آدمهایی هم عقیده و هم فرهنگ  با هم کاری را آغاز کنند، بعد از مدتی چند تکه میشوند، و این انشعاب تمامی ندرد. 
 قسمتی از نوشته سال پیشم با عنوان "من ایرانیم عرب هم هستم" را اینجا می آورم. 
"من ایرانیم. فارس هستم، ترک هستم، قشقایی هستم، کرد هستم، بلوچ هستم، سیستانی هستم، لر هستم، بختیاری هستم، گیلکی هستم، مازندرانی هستم، عرب هم هستم، آسوری هستم، ترکمن هستم، ارمنی هستم، بندری هستم،….. من ایرانیم، تهرانی‌، اصفهانی، شیرازی، رشتی، تبریزی، کرمانشاهی، سنندجی، همدانی، کرجی، زاهدانی، یزدی، سمنانی، …..من ایرانیم، مسلمان، شیعه، سنی، مسیحی‌، زرتشتی، یهودی، بهایی، علی الهی، طاووسی، بی‌دین، ضدّ دین، پلورالیست، کمونیست، …. یست ، …. یست ، لیبرال، … من ایرانیم.
ایران اکنون جایی است که بین مرز‌هایی‌ قرار گرفته. اگر می‌خواهید به گذشته ش ببالید و افتخار کنید یا گذشته یا حالش را خوار کنید حرف دیگری است. اما برای ما بد نیست یادآوری شود که آدمهایی که در مرزهای اکنون ایران زندگی‌ میکنند، و آنها که در جای جای جهان خود را ایرانی‌ میدانند، مهمترین دلیل این انتسابشان، یک مرزی سیاسی است که آدمهای داخلش را ایرانی‌ کرده. اینها کلی‌ قوم و ملیت و عقیده و راه زندگی‌ متفاوت دارند."
 اکنون به این موضوع با دید کلیتر میپردازم.
اقوام ایرانی خودآگاه یا نه خودآگاه همدیگر را تحقیر میکنند. این موضوع صورتی انعکاسی به خود گرفته. هر کدام خصوصیتی را به دیگری نسبت میدهند، و بر اساس آن با ارزشهای قومی خود دیگران را تحقیر میکند، و خود را برتر میداند. گاهی اینها بر اساس لهجه ها و گویشهای متفاوت است، یا نا آشنایی یک قوم و فرهنگ با ریزه کاری های کلامی و زبانی یا معنایی در گویش مرجع، و گاهی از ویژگیهای رفتاری است که به دیگری نسبت داده میشود.  همین طور اشکالات کلامی کسانی که زبان مادریشان زبان رسمی نیست، نیز مایه مضحکه یک قوم میشود. حتی لهجه های مختلف یک زبان مردم دیگر مکانهای نزدیک هم را مسخره و تحقیر میکنند. بماند که با تحقیر زنان و دختران توسط خیلی ها که ریشه در درکشان از سنت یا مذهب دارد، نیمه جامعه هم تحقیر میشود، نه فقط توسط مردها بلکه بسیاری زنان سنتی هم خود ابزار تحقیر کردن زنان هستند. 
 از مهمترین ریشه ها و مشکلات در این مضمون،  خود زیاد بینی و تحقیر دیگر فرهنگها از سوی فرهنگ مرکزی، که فارسها و تهرانی ها است. این موضوع توسط حکومت ها هم تشدید شده است. در مقابل هم واکنش معکوسی را در فرهنگهای مقابل آن ایجاد کرده است. 
مثال آن ها را همه خوب میدانیم. تهرانی ها که فرهنگ مرکزی را داشته اند،  تقریبا همه دیگران را تحقیر کرده اند. بیشترین زبان و فرهنگ متفاوت در تهران ترک ها هستند. به همین دلیل بیش از همه کسانی که ترکی حرف میزنند، مورد تمسخر قرار گرفته اند. به خاطر لهجه آنها. به خاطر آن که بعضی ترک ها که با زبان ترکی بزرگ شده اند، معنای کلام فارسی را درست بیان نمی کنند. و این موضوع موجب مسخره کردن آنها توسط تهرانیها به نفهمیدن است. این در حالی است که فارسها تنها قوم زبانی در ایران هستند، که فقط به یک زبان حرف  میزنند. همین طور فرهنگ و ارزشهای متفاوت ترک ها مورد مسخره تهرانیهاست. شاید یک دلیل دیگر آن که ترک ها بیش از همه توسط فارس ها و تهرانی ها مسخره شده اند، تاثیر حکومت پهلوی است. اگر چه پهلوی ها خود شاید به نوعی ریشه ترکی داشتند، اما به سبب آن که سلسله پیش از آنها یعنی قاجار ترک بودند، و در چندین حکومت و سلسله قبلی زبان رسمی سپاهیان ترکی بود، به تحقیر این زبان پرداختند. تبریز دهه ها و شاید صدها سال علاوه بر ریشه و مرکز دوم حکومت بودن، محور بسیاری از رویدادها و شخصیتهای فرهنگی بوده است، و تحقیر مرکز آذربایجان در ایران شاید به دید حاکمان پهلوی در جهت متمرکز کردن قدرت بود. مشابه این موضوع برای اصفهان هم شاید بوده باشد.
تهرانی ها دیگران را هم مسخره میکنند. عربها، لرها، اصفهانی ها، رشتی ها، و در کل شمالی ها، قزوینی ها، ارمنی ها، مشهدیها، آبادانی ها، شیرازی ها، یزدی ها، همدانی ها، ملایری ها، همه دهاتی ها  ... همه از فرهنگ مسخره شدن تهرانی ها چشیده اند. تقریبا همه فرهنگ ها و اقوام متفاوت از این تحقیر توسط قوم غالب بی نصیب نمانده اند. 
در مورد دین هم مشابه این بوده است. شیعه که از زمان صفوی قدرتمند شد، و بسیاری از دیگران را هم به این مذهب به زور یا با تبلیغ کشاندند. این شد که شیعه غالب شد، و به تحقیر و نجس دانستن دیگران، و جلوگیری از عبور از آن با اعلام ارتداد پرداخت. این نحوه برخورد دینی افراطی ترین نتیجه تحقیر های دیگری است. دیدی که گاه حتی دیگر فکرها را به رسمیت نمیشناخت. 

این موضوع بسیار تاسف بر انگیز است. رنگ و شکل را در قوم، زبان، فرهنگ، مذهب نمیپذیریم یا تحقیر می کنیم. بدون شک این خواست حکومت ها هم بوده. آدم این جوری با تحقیر دیگری، و با  همکاری و همگامی و همبستگی با دیگران همراه نیست. البته این موضوع برای خود حکومتها هم مشکل ساز شده. چون حتی نسبت به خودشان هم این مشکل حذف لایه به لایه به طور مداوم ادامه داشته. 

یک موضوعی دیگر که در لایه های اجتماعی شکل گرفته، اختلاف شدید بین روشنفکران و دیدگر لایه ها در اجتماع است. زبان آنها با زبان مردم متفاوت بوده است. یه جورهایی بسیاری از آنانی که خود را روشنفکر می نامند، خودشان را برتر از دیگران میدانند. دیگران را تحقیر میکنند. از دیگران دوری میکنند. اگر هم جایی میروند در ایران توریست هستند. عکس میگیرند از آنچه میبینند. اما در متن زندگی مردم نمیروند. با احترام گذاشتن به مردم کوچه و بازار از درون دل مردم متوجه نمیشوند. این نگاه، و نوع صحبت کردن متفاوت، و نیز ظاهر متفاوت، که معمولا بر آن تاکید دارند آنها را از مردم دور می کند. همین داستان به مستبد بودن فرهنگی ما منجر میشود. نه تنها حاکمان که هیچ گاه در ایران از روشنفکران نبوده اند، بلکه روشنفکران، احزاب، و تفکرات ما اندیشه خود را شدیدا برتر از دیگران میدانند، و دیگران را اصلا به حساب نمی آورند. -بسیاری مسائل اجتماعی و سیاسی در عصر معاصر این مشکلات را بیشتر کرده است. -
 این مشکلات در خیلی موارد به دید و نگاه با مردم کشورهای همسایه هم توسعه یافته. 

خلاصه کلام این که بیاییم اختلافات همدیگر را به رسمیت بشناسیم.  اختلاف فرهنگی، عقیدتی، آیینی، زبانی، لهجه ای و ... و به جای همه اینها انسان بودنمان را ارزش بدانیم.

 این انیمیشن بسیار جالب ایرانی هم به این مطلب مربوط است. 



۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

شمع

اگر چشممان را نگذاریم تاریکی کور کند، در دل تاریکی شمع های روشن را میبینیم.
شمعی برای ایران، و شمعهایی برای سوریه می افروزیم.
Photo Source:silverbearcafe.com/private/candle.html

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

خلیج فارس


۱- گفته میشود اولین کسی که رسما نام خلیج فارس را با نام خلیج عربی جایگزین کرد، ناصر رهبر دوران جنگ  سرد در مصر،  پایه گذار پان عربیسم  است.
۲- اکنون در جهان بیشترین جایی که با نام خلیج فارس روبرو می شوید، در پروژه های نفتی است. شرکت های بین المللی نفتی در این منطقه مشغولند. مسلما تمام آنها راضی کردن کارفرما برایشان مهم است. در سی سال گذشته ایران با انواع تحریمها روبرو بوده .شرکتهای بین المللی هر روز کمتر از دیروز با ایران روبرو بوده اند. به ویژه در چند سال اخیر. کلیه کشورهای اطراف خلیج فارس، آن را خلیج عربی می نامند، پس نامی که عملا در این منطقه و همه جای جهان هر روز بیشتر از دیروز برای خلیج فارس جا افتاده علی رغم غلط بودن و مخالفت با اسم رسمی تایید شده  سازمان ملل و نام باستانی خلیج فارس ، خلیج عربی است.
۳- یکی از دلایل دیگر رشد اسم خلیج عربی توریسم است. ایران که نه تنها کشور جذبی برای توریستها نبوده بلکه هر روز بیش از پیش، ترس از ایران و سفر به ایران  گسترش یافته است. تنها تعداد بسیار کمی از خارجیان که به دلیل شغلی یا به سبب ماجرا جویی به ایران سفر کرده اند. دیگرانی هم به دلیل علاقه مذهبی.  موارد دستگیری و مشکلات پس از آن این افراد را هم تعداد آنها را هر روز محدودتر کرده است. حال آن که در مقابل امارات و به ویژه دوبی همواره مقصدی مورد علاقه برای توریستها است. که در آنجا هم خلیج فارس به نام ساختگی شناخته میشود.
۴- مهمترین مرکز جمع شدن مسلمانان جهان در کشور عربستان است. هنوز در مورد استفاده سیاسی از نام جایگزین در سفر حج خبری نداشته ام، اما مسلما  حج به طور غیر مستقیم  روی خیلی اتفاقات و تبادل نظر های سیاسی موثر بوده است.


Source: http://www.persiangulfstudies.com/en/index.asp?p=pages&ID=194&Sub=170

۵ - دوران طولانی است که اعراب ایران از  سوی همسایگان و همشهری هایشان، احساس تحقیر کرده اند. این در فرهنگ منطقه شکل گرفته است. آنها معمولا در تصمیم گیریهای منطقه ای کم تاثیر بوده اند. مهمترین مراکز منابع اقتصاد نفتی ایران در مکانهای زندگی ایشان می باشد. با وجود این همواره اعراب ایران از محرومترین اقوام بوده اند. هر چند اعراب شیعه ایران در زمان جنگ ایران با عراق بر خلاف پیش بینی های صدام، با حکومت و همراهی نداشت، و در جنگ با عراق با ایرانیان همراه بودند، اما ادامه کم توجهی به نیازها و حقوق جامعه عرب ایران، از سوی حکومت و شاید ادامه حس تحقیر شدن از سوی هم عوام و هم خواص و روشنفکران ایرانی که بعضی ها اعراب را ریشه مشکلات فعلی داخلی ایران میدانند، فاصله بین اعراب ایران با ایران بیشتر شده است. با اقلیتتر شدن حکومت در چند سال اخیر، اعراب ایران هم مثل سایر اقوام خارج از مرکز خود را غریبتر مییابند. و اندیشه های جدایی طلبانه با نام عربستان، با همراهی  کشورهای عرب منطقه توسعه یافته است. این اندیشه ها از حد تغییر نامگذاری خلیج فارس فراتر است.
۶- مردم عرب ایران مثلا در ابو موسی اگر خود را با مردم عرب دیگر منطقه مقایسه کنند احساس جالبی به ایشان دست نمیدهد. حتی اگر خود را با شیعیان سایر مناطق  خلیج فارس  که همواره تبعیض بر علیه ایشان انجام شده که مثال ویژه آن مردم بحرین را همه شنیده ایم و نیز شیعیان عربستان یا عمان. 
۶- هنگامی که حکومت ایران درگیر جنگ واقعی و لفظی منطقه ای و جهانی و درگیری با  مردم خود برای محدود نمودن آنها  بوده است، حکومتهای عربی منطقه خلیج فارس به توسعه اقتصادی، نفتی، امکاناتی، اقتصادی و حتی سیاسی مشغول بوده اند. کشور بسیار کوچک امارات، که ایرانیان در کلام بی تاریخ بودن آن را تحقیر میکنند، در سی سال اخیر به یک مرکز اقتصادی، تجاری و توریستی تبدیل شده است. قطر که یکی از کوچکترین کشورهای منطقه است، نه تنها به دید اقتصادی که از لحاظ سیاسی و ورزشی به کشوری بسیار قدرتمند در عرصه منطقه ای و جهانی تبدیل شده است. 

۷- حکومت ایران وظیفه اش را در اعتراض به گوگل یا نیروی دریایی امریکا که نام نادرستی برای خلیج فارس بکار برده است، اما این موضوع تطبیقی با نحوه برخورد و تمرکز  در مورد حق مسلم بالقوه انرژی هسته ای نداشته که کشور را تا لبه تیز بحران، جنگ ، تحریمها ، و ... برده است. در واقع همزمان با درگیریهای سیاسی ایران با جهان کشورهای دیگر خلیج فارس به مکیدن های منابع مشترک نفتی با ایران پرداخته اند، در همان زمانی که ایران سرمایه گذاری ها، و همراهی شرکتهای بین المللی را برای این منابع مشترک از دست میداد، عملا اقتصاد خلیج فارس به سمت کشورهای دیگر منطقه جاری شد.  شاید برای ایشان اسم خلیج فارس اهمیت چندانی نداشته باشد در مقابل سودآوری که ایشان از این آبها بدست آورده اند. 

۸- هنگامی که فردی با عنوان رییس جمهور کشور ایران در جلسه ای شرکت کرد که همه کشورهای عضو، نام خلیج فارس را به عمد تغییر داده اند و همواره ترجیع بند جلساتشان حاکمیت امارات بر سه جزیره ایرانی در خلیج فارس است، باید از که شاکی بود؟
خلاصه این که از ماست که بر ماست. هر چند که تنها مای دوم مردم ایران هستند. 

در یوتیوب دنبال ترانه هایی با عنوان خلیج فارس گشتم. چند تایی که پیدا کردم که همه آنها خیلی شعاری و طبیعتا شعر هستند را در مورد خلیج فارس در یوتیوب پیدا کردم:  اولیش را که ابی خونده و همه شنیده ایم، به نظرم بهترین هم بوده. البته با نوع اجرایی که او داشته و همه را با خودش همراه میکند آهنگ این طور به دل نشسته.  با احترام به همه خواننده ها ، شاعران و آهنگسازان و نوازنده ها،  آنها را اینجا میگذرم. 
با صدای ابی : خلیج فارس

کلیپ خلیج فارس با صدای مرحوم سیامک علیقلی

خلیج فارس با صدای بانو پروا 
خلیج فارس : روزبه نعمت الهی

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

سرایدار افغانی

ده سال پیش در آپارتمان ما در ایران سرایدار جوان افغانی را به کار گرفته بودند. سخت کار میکرد و وظیفه اش را انجام میداد. در طبقه پارکینگ ساختمان که همکف بود اتاقی به او داده بودند که در به طور غیرمستقیم نگهبانی هم برای ساختمان بود. خیلی آدم آرام و ساکتی بود. یک روز که به خانه آمدم شنیدم میخواسته از خیابان جلوی ساختمان عبور کند که یک موتوری به او زده بود.  بعد از تصادف یکی از همسایه ها برده بودش بیمارستان. من هم پا شدم رفتم بیمارستان، و یکی دو خانواده دیگر هم از ساختمان ما آنجا بودند. میشد وارد اورژانس شد، پس رفتم دیدم بیچاره خونین است. توصیه اش را به پرسنل آنجا کردیم که به او برسند. سرشان نسبتا خلوت بود. یک آقا و دو خانم جوان دکتر و پرستاران شیفت بودند، و خانمی دیگر که رزیدنت بود. خلاصه به سر آن کارگر افغان آمدند. قبل از رسیدن من کنترل کرده بودند و مشکل حیاتی نداشت اما آرام ناله میکرد.
آنها شروع کردن به حرف زدن. پای کارگر شکسته بود، و پیشانی اش پاره شده بود. شروع کردند به بخیه.  من که قبل آن زیاد خون ندیده بودم، از این صحنه بخیه کردن سرم گیج میرفت و اولین صندلی را که همان جا پیدا کردم نشستم. فکر کنم فشار خونم شدیدا پایین آماده بود. همین حالت بخیه کردن بیمار که ناله میکرد با هم حرف میزدند. یکیشون میگفت معتاده. اون یکی میگفت: همشون معتادند. اون یکی میگفت: بیشتر جرمها رو همین افغانها انجام میدهند. اصلا بیشتر مشکلات امنیتی مردم از اینها است. باید از کشور اخراجشان کنند.  داشتند  ابرو و پیشانی اش را میدوختند، و همزمان این حرفها را در موردش بلند بلند میزدند. کلا هم خونین و مالین بود. نه فقط خودش که کاملا به هوش بود میشنید، بلکه دو سه نفر دیگری که مثل من در اتاق بودند، هم میشنیدند، اینها چه میگفتند.
در آن موقع گیجتر شده بودم، و فقط به این فکر میکردم که اینها نمونه تحصیلکرده های ایران هستند، و این گونه در مورد هر افغانی فکر میکنند، و هیچ کدامشان هم حرف بقیه را نفی نمیکنند. سرایدار افغانی ما پس از این ماجرا به افغانستان باز گشت.
تبعیض و نژادپرستی برعلیه افغانی ها عادی شده. عملا شهروند محسوبشان نمیکنیم، آدمهای بدون درجه در اجتماع که خیلی که باشند، مقام مجرم را یدک میکشند.
کاشکی میشد داستان پارک اصفهان و استانداری مازندران، و نحوه خبر رسانی و بزرگنمایی در مورد جرم افغانها را مثل خیلی موارد دیگر با  بی فرهنگی عده ای خاص یا مشکل حکومت یا سیستمهای اداری توجیه کرد، اما مشکل آن است که افغانها در ایران، که از کوچکترین تسهیلات انسانی عملا بی بهره بوده اند، مورد بی مهری و بی احترامی قشر بزرگی از ایرانیان بوده اند که تحصیلات هم به نظر میرسد تاثیر زیادی در این بی مهری ها نداشته است.
 اگر جرمی هم انجام شده، رابطه فقر با جرم را جستجو کنیم، و ببینیم که در هر جامعه ای اگر این حد فقر که متوسط افغانها در ایران در آن سطح نگاه داشته شده اند، داشته باشند، با همان میزان جرم مرتبط آیا رابطه مستقیم نداشته؟ 
 چه دوستان افغانی که در ایران داشته ام، و چه آنها که خارج از ایران افتخار آشنایی با ایشان را داشته ام، از با صفا ترین و با محبت ترین آدمهایی هستند که می شناسم.
اصلاح نگاه به افغانها الزامی است که ما، مستقل از سیستم و حکومت باید پیگیرش باشیم.
باز آوای زیبای افغانی سرزمین من - داوود سرخوش  را در اینجا میگذارم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

آیریلیق- جدایی


آیریلیق- جدایی 
اولین بار که این ترانه دلم را شکست و شنیدمش موقعی بود که  به سفر کوهپیمایی بلده نوشهر رفته بودیم. علی صادقی خیلی زیبا و از قلب میخواند. او را هم الان نمیدانم کجاست، دکتر که شده. امیدوارم موفق و پیروز باشد. آن برنامه کوهنوردی به یاد ماندنی ترین برای همه ما شد. به دلایل بسیار.  بیش از چهل نفر آدم بودیم. چهار نفر از بچه های گروه موسیقی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران هم آمده بودند. که یکیشان علی بود. سال ۷۲، ۱۹ سال پیش. این قدر زیبا خواند که موجب شد بشینیم با دوستانی که ترکی میدانستند، ترجمه فارسی اش را خط به خط بپرسیم. با این که ترکی بلد نبودم، تقریبا خواندن این ترانه زیبا را یاد گرفتم. هنوز هم هر وقت دلم خیلی میگیره، به این ترانه گوش میدهم. اینجا گذاشته ام  دو خوانده زیبا از این ترانه یکی از:
و دیگری گوگوش

۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

هنرمندان حقیقی سرزمینمان، دوستتان داریم

۱- چند ماه پیش دانشجوهای ایرانی در اینجا ترتیب نمایش فیلم جدایی نادر از سیمین را دادند، بدون زیرنویس انگلیسی. پس استقبال خوبی از فیلم شد. فیلم که حسابی با فکر آدم ور میره و بعد از تمام شدن فیلم هم این تکاپوی ذهنی تمام نشده بود. که تا چراغ روشن شد صدای دو خانوم میانسال که پشتم نشسته بودند به گوشم نشست:
"الکی وقتمونو تلف کردیم. واسه چی به این جایزه دادند آخه". یکی دو تا آدم مسن را هم که بیش از سی سال بود که در ایران زندگی نکرده بودند میگفتند چیزی از فیلم نفهمیدند، و اشکالش برای آنها ان بود که زیرنویس خارجی نداشت. اما تیپ جوانتر و دانشجویان از فیلم تعریف میکردند.
۲- یک روز مانده بود به اسکار در گوگل برای جاهای نمایش فیلم جستجو کردم. علاوه بر محلهایی که نمایش میدهند، توجهم جالب شد به نظرات بینندگان. با وجود این که مطالب همنظر هنرمندان و منتقدان بین المللی را در باره فیلم دیده یا خوانده بودم انتظار داشتم که ترکیبی از نظرات مثل آنچه در نمایش فیلم برای ایرانیها اتفاق افتاده بود وجود داشته باشد.  اما شوکه شدم که نظرات بیننده های آمریکایی به طرز عجیب غریبی همه از این فیلم توصیفات بسیار جالبی داشتند. از زیبایی و کم نظیری  فیلمنامه، از نشان دادن مردم  ایران که  پیشرفته و تحصیل کرده اند، از زیر سوال بردن قضاوتها، و سختی قضاوت، از بیطرفی کم نظیر فیلم،  از سادگی و زیبایی ساخت و ساختار فیلم، از مردم ایران، که مردمی جالب توجهند، که متفاوت با آنچه در اخبار میبینند و تصویری از درون ایران ارائه شده، از دین، از فرهنگ...... به خودم گفتم وقتی مخاطب آمریکایی بر خلاف تصورم این گونه از فیلم میگوید، امید به گرفتن اسکار از آنچه فکر میکردم شاید بیشتر باشد.
۳- شب اسکار شادی را در تنهایی با دوستان مجازی و ایرانیان دیگر تقسیم میکردیم:عجب جدایی همدل کننده ای. راستی همه میدونیم که یکی از مهمترین اهمیت های سخنان فرهادی در شب اسکار آن بود کهاو در زمانی حرفهایش را زد که ده ها میلیون از مردم جهان مستقیم، و صدها میلیون غیر مستقیم این برنامه را میدیدند و پیگیر بودند، و این شامل آنهایی میشود که پیگیر اخبار نیستند. این گفته ها بسیار بر مردم جهان موثر بود. 
۴- عصر پس از اسکار:
هر بار که صحنه اسکار گرفتنت یا شادی جمعی ایرانیان را میبینیم بازهم بغض شادیمان می شکند. این اسکار و کلام اصغر فرهادی به ما، مرهمی به دلهای پاره پاره مردمی است که حاکمانشان، و سایر حاکمان جهان تحقیرشان کرده اند.
فرهادی و دیگر هنرمندان حقیقی سرزمینم که انعکاس دل مردم هستید، دوستتان داریم.



From left, Leila Hatami, Mahmoud Kalari, Peyman Moadi, Sarina Farhadi, Thomas Langmann, and Asghar Farhadi arrive before the 84th Academy Awards on Sunday, Feb. 26, 2012, in the Hollywood section of Los Angeles. CHRIS CARLSON — AP Photo
Photo source: