۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

ریسی بدتر از امدی‌نجاد

بعضی فکر می‌کنند انتخاب رییسی یا قالیباف برایشان هیچ اثری ندارد چون یا مهاجرت کرده‌اند یا مهاجرت خواهند کرد یا اصلا نسبت به موارد سیاسی هیچ نظری ندارند، علاقه ‌ای ندارند که خودشان را حتی به اندازه برگه رایی با اسم سیاستمداران دروغگو کثیف کنند. در تمام هشت سال دوران احمدی‌نژاد ایران نیامدم. یعنی قرار گذاشته بودم با خودم. دو روز پیش از انتخابات بلیط تهران را گرفتم و بامداد شبی که نام روحانی اعلام شد، وارد تهران شدم. لابد فکر می‌کنید احمدی‌نژاد و دورانش برای منی که ایران نبودم اثری نداشت. ایرانیان خارج از کشور هر چقدر هم که نخواهند حتی خودشان را ایرانی تلقی کنند، در اولین برخوردهای با مردم با این سوال روبرو می‌شوند که اصلا اهل کجایند؟ و در اون دوران وقتی می‌گفتید ایرانی. پاسخ مخاطب این بود: امدی‌نجاد؟ درست تلفظ کردم؟؟!-منظورشان احمدی نژاد بود-یعنی ایران مترادف شده بود با احمدی‌نژاد. موجودی که تقریبا هر روز در راس اخبار دنیا مثل شخصیتهای منفی داستانهای ترسناک بود. در کانادا یکبار در ایستگاه قطار نشسته بودم. دیدم عکسهای متعددی که نوعا هم حالتهای مسخره‌ای بود از احمدی‌نژاد روی صفحه اول یکی از مهمترین و جدیترین‌ روزنامه‌های کانادا یعنی گلوب‌اندمیل چاپ شده. مثل مجلات کمدی استریپ همچون تن‌تن، حرفهایی که احمدی‌نژاد در سخنرانی در سازمان ملل گفته بود را متناسب با تصاویر حرکات مسخره‌اش آورده بود. و کنایه‌ای هم داشت از آن که او برای سالن تقریبا خالی سخنرانی کرده بود. نه قبل و نه پس از آن چنان رویه‌ای در آن روزنامه ندیدم. همان‌طوری که حرفهای بیربط جلیلی پس از جلسات مذاکره‌هامسخره و خنده آور بود و نشان می‌داد این آدم از الفبای مذاکره دیپلماتیک بی‌اطلاع بود. ما با ریاست جمهوری آدمهایی مثل رییسی و قالیباف در جهان تحقیر می‌شویم. یکی از آنها مشعشعترین پیشینه اعدام و... را دارد و دیگری سابقه نظامی و سرکوب و مدیریتی که خودش نمی‌داند شاخص کشورهایی است که تعریف توسعه را اشتباه فهمیده‌اند. و البته دیگرانی که با رکورددار کردن ایران در اعدام و جرم، با تحقیر زنان، با موشک بازی انتحاری برای ایران، با جنگهای نیابتی که ایرانی که زمانی در میان مسلمانها حداقل دوست داشتنی بود، را به دشمن درجه یک برای خیلی مسلمانها بدل کرده، نه شیخها و شاههای عرب را نمی‌گویم، سری به مردم کشورهای مسلمان از فلسطین تا مصر تا ....بزنید. اگر می‌خواهیم ایران باز ذلیل شود، رای ندهیم، و در ایران و دنیا پاسخگوی دوستان ایرانی و غیر ایرانی باشیم که چه شده که باز مشابه امدی‌نجاد تابلوی ایران در جهان شده و تحقیرها به کشورمان را از هر سو بشنویم و کشورمان را باز جزیره‌ای تنها و دور و بیربط نشان دهیم و راه را بازتر کنیم برای تحریمها و بابک زنجانی‌ها و سردارهایی که تنها دنیا را از دایره هدف‌گیری موشکهایشان می‌بینند.
امدی‌نجاد ها در راهند. رای نمی‌دهیم؟

برای آنها که رای نمی‌دهند

سال ۱۳۸۴، زمان انتخابات در اتاوا بودم. با وجود تمام توصیه‌های ایمنی در روز آخر تصمیم گرفتم بروم رای بدهم. می خواستم آن نشود که چهار سال بعدش شد. ایرانی در تمام جهان حق رای دادن دارد. و بعد از تحریم کنندگان، تنها طرفداران امثال احمدی نژاد هستند که اصلا علاقه ای به رای ایرانیان خارج از کشور و اکثر ایرانیان داخل ندارند. وقتی که برای رای دادن می رفتم، متوجه یک جمع حدود ۵٠ نفری شدم که روبروی سفارت -آنطرف خیابان- ایستاد بودند و به تعدادشان هم آرم و شعار و عکس در دستشان بود. شعارهای تند می دادند و هر وقت کسی را می دیدند که برای رای دادن آمده، شعارشان خطاب به او می‌شد. فردی که می خواست رای بدهد جاسوس، وابسته، حقوق بگیر دولت و .... نامیده می شد. با خونسردی رفتم داخل و رای دادم. وقتی بیرون آمدم متوجه شدم که در سفارت رنگ سرخ پاشیده شده. و شعارها باز علیه من شد. آنها من را دانشجوی بورس جمهوری اسلامی خطاب کردند. به خودم گفتم "آش نخورده و دهن سوخته!" از این که عده ای از هموطنانم مرا که اصلا سیاسی هم نبوده و نیستم به خاطر این که رفتم رای بدهم، این گونه خطاب کنند، بهم برخورد و به سمت طرف دیگر خیابان رفتم تا با ایشان حرف بزنم. پلیس قاطی کرده بود که چه کند و جلو آمدند ببینند چه می شود. من هم انگار نه انگار، رفتم به میان آنها. بعد از کلی با خودم چانه زدن خودم را قانع کرده بودم که رای بدهم، و این حق را به دیگران​ می‌دادم که رای بدهند یا نه. اما به نظر می رسید این گروه این گونه نبودند و کسی اگر غیر نظرشان عمل می کرد، هزار پیشوند ناجور به او وصل می شد. عده ای ازیشان مثل این که انتظار درگیری داشتند عقب رفتند. اما چون دیدند من ایستادم و شروع به حرف زدن با ایشان کردم، نمی دانستند چه بکنند. بعضیهاشان شروع کردند به داد و بیداد و فحاشی. و تحقیر من. به ایشان گفتم که آنها را درک می کنم که یکی با تندی و فریاد گفت "نمی خواهیم امثال تو ما را درک کنند". و بعدش گفتم من فقط آمدم بگویم "من بورس ایران نیستم". نرسیدم بگویم که بلکه دو بار هم با وجود تایید علمی مردود شده‌ام و جالب این بود که دلیل قبول نکردنم هم بعدا فهمیده بودم این بوده که دیگرانی بایست ازین طریق از ایران می‌رفتند. یکی از آدمهای شعاردهنده با مشت گره کرده و فریاد حالتی که می خواست مرا بزند به سمتم جلو آمد. و دیگرانی با تحقیر من : "ارزش زدن هم ندارد". کنارش کشیدند. یک جوان سراغ من آمد و گفت "ببین اینها خیلی کشیده اند". به او گفتم "می دانم". اما دیگری آمد او را کشید و به او گفت: "با این حرف نزن!" و به من گفت "برو. گمشو دیگه". و منم رفتم. گم شدم! و بعدا شنیدم که رای ها در اتاوا آن طوری بوده که فکر می کردم جامعه ایران هم آنگونه رای میداده. و بسیار متفاوت با شمارشی که گفته شد که انجام شده در کل. اون روز خیلی به فکر فرو رفتم. تفاوت ماهوی این گروه با لباس شخصیها که در ایران مردم را می زدند زیاد نبود. می‌دانم که آنها برای آرمانهایی که داشته اند ممکن است که خیلی از دست داده باشند یا خیلی پرداخته باشند. اما چه می دانند که ما چه پرداخته ایم و نیز میلیونها انسانی که رای می دهند. چه دلیلی هست کسی خودش را درست بپندارد و دیگران را دادگاه نرفته بدون دادگاه و قاضی به جرم محکوم کند و حکم آدمهای دیگر را ندیده و نشناخته شخصا صادر کند؟ این که کسی با انتخابات مخالف باشد یا آن را تحریم کند یا نکند، حق آدم هاست. هر چند حقی‌است که ممکن است منجر به احمدی‌نژاد شود. اما این که آدم خودش را آنچنان درست و تحلیل دیگران را آنچنان نادرست بپندارد، و با تندخویی آن را نشان دهد، به نظرم جایز نیست. در داخل ایران یا خارج از ایران، اظهار نظر یا رای کاملا منطقی و مدنی و حق افراد است. شعار دادن موافق یا مخالف کاندیداها یا در مورد اصل رای دادن هم البته حق افراد است. اما شعار دادن مخالف یا موافق افرادی که می روند رای می دهند، به نظرم غیرمدنی است. همین طور ترس از سخن گفتن یا شنیدن هم گمان به کمبود منطق افراد می برد. نتیجه مشترک رفتار آنها موجب می شود آنهایی که ممکن است با اراده برای تغییر رای بدهند، متقاعد شوند که رای ندهند، با این ایده که تغییری در کار نیست یا ارزشش را ندارد. دیدگاه این گونه آدمها منطقی به نظرم نرسیده و نتیجه ای که گرفته اند هم توجیه کننده نیست. حساب و کتاب ریاضی و آماری هم همین را می گوید.
راستی این قسمتی از یکی از نوشته هایم پیش از انتخابات ۱۳۸۸ است که در بلاگم نوشتم. پس از ۸۸ دو بار بلاگم فیلتر شد و آخرش آدرسش را دزدیدند. مطالبش را به این جا منتقل کردم:

۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مانور واقعی کنترل بحرانهای طبیعی

فکر می کنم مانورهای واقعی کنترل و مدیریت بحران آنهایی است که در زمان بحران انجام می شود. بحرانهای کوچکتر محک خوبی برای نشان دادن آمادگی برای بحرانهای بزرگتر هستند و زمان خوبی برای سنجش کارآمدی ها هستند. حداقل ۲۴ ساعت است که در مورد آتش سوزی تنگه بلاغی اطلاع داده شده و ظاهرا پیگیریهای جواب نداده، و گروهی که پیگیرند، نتوانسته اند کنترل کنند و از سایر دستگاهها کمک خواسته اند، اما خبری از کمک نیست‌.
این که در کشوری کلی مجله و مقاله در زمینه مدیریت بحران و بقیه موارد نوشته می شود، شاید بیش از هر کشور دیگر نسبت به جمعیت اش، اما بحرانهای کوچک، و نیز بحرانهای مداوم مثل تلفات بر اثر رانندگی که با آمار جنگها مشابهت دارد، عملا مدیریت نمی شود، شاید ناهمگونی را نشان می دهد، که داستان مشهور کارگری که لوله را در زمین می گذاشت و غیبت کرده بود، و دو نفر دیگر کار خودشان را می کردند، یکی زمین را می کند و دیگری خاک برمیگرداند و مسیر حفر  شده را پر میکرد، تکرار می شود. ببخشید بدبینانه نظر می دهم. شاید از ندانستن است.

۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

فقدان محمدعلی

 نهضت و جنبش سیاهپوستان آمریکایی برای زندگی برابر، الگوهای قدرتمند و نمادهای جدیی مثل لوترکینگ و مالکوم ایکس دارد. در این میان مسلمانان سیاهپوست، رویه ای برای اقلیت دوگانه بودن انتخاب کرده اند و از دلایل جدی آنها برابری نژادها در اسلام در مقابل نژادپرستی ریشه دار در امریکا است. مسلمانان سیاهپوست آمریکایی، بیشتر از دیندار متولد شدن، ادامه جنبشی قدرتمند هستند. مسلما یک الگوی مهم برای ایشان محمدعلی بود، که با فعالیتهای انسان دوستانه اش چه در داخل و چه در عرصه بین المللی موثر بود، و در مردم امریکا و جهان محترم دانسته می شد. او نقطه مقابل اقلیتی از سیاهپوستان آمریکایی است که به تندروی و دیدگاه های داعشی رو آورده اند.


۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

تا دیروز

ماهایی که در خارج از ایران زندگی میکنیم 
تا دیروزاگر در کشور خارجی بودیم, میگفتیم تف به عربها. این آدمهای خشن بی فرهنگ . سوسمارخور. میگفتیم, اینها چرا با این حجاب و دینشان در کشورهای خودشان نمی مانند.  بمانند و غرب متمدن را به گند نکشند. تا دیروز میگفتیم, اینها آدم بشو نیستند پس همان بهتر که در طویله خودشان بمانند و به سراغ آنجا که ما مهاجرش هستیم پناهنده نشوند. تا دیروز می گفتیم تف به این قانونهایی که اجازه میدهند ماها به همان نقطه ای برسیم که پناهنده هایی بدون هیچ مدارج و توانایی. میگفتیم این پناهنده ها کشوری که ما در آن مهاجریم را خراب میکنند. میگفتیم تروریست را همینها به غرب آورده اند. میگفتیم این مسلمانان دارند غرب را خراب میکنند, و ما مخالفیم که مسلمانان را در غرب  پناه دهند. اگر یکی شان را  در کوچه و خیابان یا فروشگاهی میدیدیم از او دوری میکردیم چون خود را از آنها برتر میدیدیم.
آنهایی که در ایران زندگی میکنند.
مشکل در سوریه مشکل ما نبود. مهم نبود که رژیم سوریه و لباس شخصی هایش در نیم قرن اخیرچه به سر مردم آورده بودند و چند قوم را از صحنه روزگار محو کرده بود و چه خشونتی در دل مردم نهاده بودند. این که چه شد فعالان مردمی حتی به بهای جنگ با حکومت ثابت قدم ماندند, و هزار پاره شدند, و حکومت هیچ گاه حاضر نشد که به پای مذاکره با آنان بنشیند و پشتش به حکومت ایران و روسیه و بیحرکتی غرب گرم ماند. مهم آن نبود که حکومت ایران هر چه داشت در نگهداری آن حاکم  کوشید تا ارتباط زمینی اش با حزب اله که به تعبیر یکی از رهبرانش برای حکومت ایران مثل کشتی  های جنگی زمینی میماند را نگاه دارد و قدرت منطقه ای اش کم نشود. اصلا اهمیتی نداشت که بیش از سیصدهزار نفر از مردم سوریه کشته شده اند, و بیشتر مردم از کشور فرار کرده اند و بیشتر کشور به دست داعش وحشی افتاد.

اینها اهمیتی نداشت برایمان تا دیروز.

تا دیروز که عکس جسد کودکی خوش لباس در کنار آب مدیترانه توجه جهان را به سمت پناهندگان آورد. لابد ما هم دلمان ریش شده بود. و این اصلا ربطی به مد شدن نداشت که ما هم به این نتیجه رسیدیم که باید نظر روشن خودمان را در مورد موضوع پناهندگی اعلام  کنیم, و بگوییم چقدر پناهنده شدن آدمها مهم است. این موضوعی انسانی است.
ما ما را به یاد دونالد ترامپ می اندازیم که دقیقا پس از گفتن این جمله که باید مرزها را با دیوار جلوی ورود پناهندگان ببندیم تا به کشور وارد نشوند در جواب سوال دیگری گفت بله اروپائیان با بحرانی انسانی در مورد پناهندگان روبرو هستند. ما هم جمع اضدادی هستیم برای خودمان به ویژه زمانی که انسانی بودن مد شده با آن عکس رنگی جسد کودک سه ساله. 

۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

کامپیوتر ۴۸۶

یعنی سن من اینجوریه. یادم نمی ره یک اتاق کامپیوترهای ۳۸۶ برای بچه های فوق لیسانس و دکترا در دانشکده داشتیم. یک کامپیوتر ۴۸۶ هم بود که جواهر مجلس بود که به ماها که دانشجوهای یه لا قبای لیسانس بودیم اجازه نمی دادند بهش نزدیک بشیم. و من یه  روز که مسئول اتاق داخل اتاق کامپیوتر نبود, یواشکی اومدم دیسکتم رو فرمت کنم. در DOS  فرمتش را  تایپ کردم که دیدم خیلی داره طول میکشه. کلی ترسیدم که لابد داشتم ۴۸۶ رو اشتباهی فرمت می کردم و دیسک رو درآوردم و فرار کردم و چند روزی از جلوی در اتاق کامپیوتر نمی گذشتم که نکنه لو برم, تا بالاخره کسی خبر داد که ۴۸۶ داره درست کار می کنه و اتفاق خاصی براش نیفتاده! 
خلاصه داستانی داشتیم ما! 

۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

بت نادانی

 باز دیدن این فرهنگی که از آدمها یا اندیشه ها بت میسازد ناراحت کننده است. 
ظریف شاید یکی از تنها مدیرانی از اول جمهوری اسلامی در ایران است که علم و قابلیت کاری که به او داده شده را دارد. کار بزرگی را هم با جان کری پیش بردند که تاریخ ساز است. اما بت نیست. او در سیستمی کار می کند که شاید اگر قیمت نفت بالا و شرایط بحرانی نشده بود آقایان همان کوتوله های در اندازه جلیلی و احمدی نژاد را می گماردند.  
مصدق هم بت نیست و نقدهای از او هم حتی قابل بررسی است. اما مصدق کجا و ظریف کجا! مقایسه این دو باهم مثل مقایسه امیرکبیر با هاشمی می ماند. نمی دانم این مقایسه ها تنها معنای سیاسی دارد یا از روی نادانی است. 
+کسانی هستند که آدمهای سیاسی را و نیز آدمهای مذهبی را و نظامی را به عنوان بت به جامعه می نمایانند. حالا این ما هستیم که ضمن درک و تشکر از آدمهایی که در یک مجموعه پر از اشکال استثنا هستند که کاری را درست انجام می دهند, از جوگیرشدن بپرهیزیم. 

++ منظور از "این کجا و آن کجا" این نیست که دیگری بت بوده. که در این سالها نقدهای جدی واقعی نه تخریبی بر مصدق خوانده ام. اما آنها که اینها را با هم مقایسه میکنند منظورشان آن است که همان گونه که مصدق از حق ایران بر نفت ملی دفاع کرد ظریف از حق ایران برای انرژی هسته ای دفاع کرد که این به نظرم بی مشابهت است. در حالی که کاری که ظریف کرد به قول دوستی در حد آن بود که در شرایط بسیار بحرانی با زبانی دیپلماتیک که مورد فهم دنیا بود نماینده نظام شد و به دنیا گفت: "غلط کردیم". البته مسلما این آغازی بر پایانها است. که بدون شک سایه جنگ را از ایران دور, و بحرانهای خود ساخته را کاهش داد که امیدوارم با کاهش آنها و تحریمها فشار بر مردم کم شود. اما واقعیت آن است که نوعی که با ایران برخورد شده و می شود از نوع برخورد با یک محکوم است که کوچکترین اعتمادی به آن نیست. خود ظریف هم زمانهایی که در مورد داخل ایران در مصاحبه های خارجی دروغ می گوید, همین مساله را که به نظام ایران نمی توان اعتماد کرد برای دنیا بیشتر اثبات نموده. اما مصدق در دادگاهی بین المللی ایران را پیروز کرد بر حق واقعی اش. در مستندی خارجی میدیدم که مصدق اولین نماینده کشورهای جهان سوم بود که در قرن اخیر حق ملتی بر ذخایر خود را در جهان و دادگاه بین المللی به اثبات رساند. مسلما دکترای حقوق از دانشگاه فرانسوی, و سابقه سیاسی او در پیروزی او در دادگاه لاهه موثر بوده است.او در مورد آن که او به آنچه می گفت اعتقاد داشت و راستگو بود تا حالا مخالف این موضوع را از دوستان و دشمنانش نشنیده ام. 
شاید مشابهت این دو در تاریخ سازی, و استفاده از آشنایی شان به جهان و تحصیل رشته مرتبط با فعالیتشان در غرب بوده که نتیجه اش کمک به جایگاه ایران در جهان بوده.کار ظریف قابل تقدیر و تشکر است, اما در مقوله ای که می گویند قابل مقایسه با مصدق نیست. و نه او و نه هیچ کس دیگری در تاریخ بت نیست. به هر حال خوشحالم که جایگزین کوتوله ها حالا آدمهایی در سیاستگزاری خارجی فعال هستند که کارشان را بلدند و مایه آبروریزی بیشتر در جهان نیستند.