۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

سرایدار افغانی

ده سال پیش در آپارتمان ما در ایران سرایدار جوان افغانی را به کار گرفته بودند. سخت کار میکرد و وظیفه اش را انجام میداد. در طبقه پارکینگ ساختمان که همکف بود اتاقی به او داده بودند که در به طور غیرمستقیم نگهبانی هم برای ساختمان بود. خیلی آدم آرام و ساکتی بود. یک روز که به خانه آمدم شنیدم میخواسته از خیابان جلوی ساختمان عبور کند که یک موتوری به او زده بود.  بعد از تصادف یکی از همسایه ها برده بودش بیمارستان. من هم پا شدم رفتم بیمارستان، و یکی دو خانواده دیگر هم از ساختمان ما آنجا بودند. میشد وارد اورژانس شد، پس رفتم دیدم بیچاره خونین است. توصیه اش را به پرسنل آنجا کردیم که به او برسند. سرشان نسبتا خلوت بود. یک آقا و دو خانم جوان دکتر و پرستاران شیفت بودند، و خانمی دیگر که رزیدنت بود. خلاصه به سر آن کارگر افغان آمدند. قبل از رسیدن من کنترل کرده بودند و مشکل حیاتی نداشت اما آرام ناله میکرد.
آنها شروع کردن به حرف زدن. پای کارگر شکسته بود، و پیشانی اش پاره شده بود. شروع کردند به بخیه.  من که قبل آن زیاد خون ندیده بودم، از این صحنه بخیه کردن سرم گیج میرفت و اولین صندلی را که همان جا پیدا کردم نشستم. فکر کنم فشار خونم شدیدا پایین آماده بود. همین حالت بخیه کردن بیمار که ناله میکرد با هم حرف میزدند. یکیشون میگفت معتاده. اون یکی میگفت: همشون معتادند. اون یکی میگفت: بیشتر جرمها رو همین افغانها انجام میدهند. اصلا بیشتر مشکلات امنیتی مردم از اینها است. باید از کشور اخراجشان کنند.  داشتند  ابرو و پیشانی اش را میدوختند، و همزمان این حرفها را در موردش بلند بلند میزدند. کلا هم خونین و مالین بود. نه فقط خودش که کاملا به هوش بود میشنید، بلکه دو سه نفر دیگری که مثل من در اتاق بودند، هم میشنیدند، اینها چه میگفتند.
در آن موقع گیجتر شده بودم، و فقط به این فکر میکردم که اینها نمونه تحصیلکرده های ایران هستند، و این گونه در مورد هر افغانی فکر میکنند، و هیچ کدامشان هم حرف بقیه را نفی نمیکنند. سرایدار افغانی ما پس از این ماجرا به افغانستان باز گشت.
تبعیض و نژادپرستی برعلیه افغانی ها عادی شده. عملا شهروند محسوبشان نمیکنیم، آدمهای بدون درجه در اجتماع که خیلی که باشند، مقام مجرم را یدک میکشند.
کاشکی میشد داستان پارک اصفهان و استانداری مازندران، و نحوه خبر رسانی و بزرگنمایی در مورد جرم افغانها را مثل خیلی موارد دیگر با  بی فرهنگی عده ای خاص یا مشکل حکومت یا سیستمهای اداری توجیه کرد، اما مشکل آن است که افغانها در ایران، که از کوچکترین تسهیلات انسانی عملا بی بهره بوده اند، مورد بی مهری و بی احترامی قشر بزرگی از ایرانیان بوده اند که تحصیلات هم به نظر میرسد تاثیر زیادی در این بی مهری ها نداشته است.
 اگر جرمی هم انجام شده، رابطه فقر با جرم را جستجو کنیم، و ببینیم که در هر جامعه ای اگر این حد فقر که متوسط افغانها در ایران در آن سطح نگاه داشته شده اند، داشته باشند، با همان میزان جرم مرتبط آیا رابطه مستقیم نداشته؟ 
 چه دوستان افغانی که در ایران داشته ام، و چه آنها که خارج از ایران افتخار آشنایی با ایشان را داشته ام، از با صفا ترین و با محبت ترین آدمهایی هستند که می شناسم.
اصلاح نگاه به افغانها الزامی است که ما، مستقل از سیستم و حکومت باید پیگیرش باشیم.
باز آوای زیبای افغانی سرزمین من - داوود سرخوش  را در اینجا میگذارم.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

خوشا به حالت که به این زیبائی به حقایق اشاره کردی، امیدوارم که همگی به این حقیقت پی ببریم. و در بارۀ مسئلۀ تحصیلات و تاثیرش بر آدم ها باید یاد آور شوم که:

تن آدمیست نیکو به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آن درنده خوئی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

بهنام شادروان گفت...

ممنون ناشناس عزیز. خیلی شعر مرتبط و جالبی را یادآوری کردی.

Farshideh Nasrin گفت...

بهنام جان ،

دوستی‌ پس از چند سال زندگی‌ در کانادا به ایران رفته بود، میگفت وقتی‌ افغانی‌ها را میدیده به یاد خودش در کانادا میفتاده. پس هر وقت با هر افغانی روبه رو می‌شده، در هر کجا، اشنا یا غریبه، به آنها با روی خوش سلام میکرده و یا در سلام کردن پیشدستی میکرده. سوار‌ی شده بوده با خبر از حال پیاده!!



پایدار باشی‌،

فرشیده

بهنام شادروان گفت...

راست میگی فرشیده جان،
خیلی آدمها وقتی خودشان در شرایط مشابه قرار میگیرند، بهتر میفهمند. انسانی شدن و اصل شدن انسان را هم آدم در جاهایی مثل تورونتو که بیش از جاهای دیگر رنگ به رنگند میفهمد. و میبینیم که چگونه اگر خودمان یک مهاجر، خارجی یا پناهنده باشیم، انتظار داریم با ما رفتار شود، و چه حقوقی انتظار داریم و میتوانیم با حقوق، و رفتاری که بر افغانیها در ایران بوده مقایسه کنیم. همیشه خوش باشی.

ناشناس گفت...

سلام مهاجر افغانی ام ساکن ایران که ای کاش نبودم افغانی بودن را نمیگویم مهاجر ایران بودن رامیگویم .... فقط یک چیز من به ایرانی هایی که به ما توهین میکنند هیچ اعتراضی ندارم زمانی باید اعتراض کرد که توقعی وجو دارد من از ایرانی هایی که به ترکهاو لرها و کردها و....خودشان احترام نمیگذارند توقع ندارم که بتوانند به ما احترام بگذارند

بهنام شادروان گفت...

دوست مهاجر افغانی عزیز
متاسفانه این واقعیتی ناراحت کننده است که در مورد بسیاری از هموطنان من متوجه شده ای ، هر چند که میدانیم همه این گونه نیستند، اما این تحقیر کردن ها این روزها بسیار مشکل آفرین تر شده و میشود. در مورد افغانها و بعضی اقلیتها اما حتی از اولین حقوق بی بهره مانده اند.
امید وارم هر جا که دوست داری زندگی کنی عزیز.