۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

خاطره ممد نبودی و یه دختر دارم شاه نداره

این مطلب را الان یادم افتاد که دیدم دوستی این ویدئو کلیپ ارکستری خوانده شده ممد نبودی را در فیسبوک گذاشته بود . 
غیر از کار مهندسی، به عشق معلمی در دانشگاه صنعت آب و برق  یک درس سدسازی را سالی یک بار درس می دادم. همش جور میکردم و بچه ها رو می بردم  خوزستان و چند سد بزرگ که در حال اجرا بودند مثل کارون ٣، مسجد سلیمان، کوثر، و البته کرخه را بازدید می کردیم.
هر بار هم هزار جور توصیه مستقیم و غیر مستقیم به من میشد که بچه ها این جوری نکنند، و آن جوری نکنند. 
من هم که اختلاف سنی ام با بچه ها زیاد نبود،  اول سفر به بچه ها میگفتم که می دانم که آنها خودشان باید ها و نباید ها را می دانند و خواهش میکردم که جوری  رفتار نکنند  که دیگر نگذارند گروه های دانشجویی بعدی  به سفر و بازدید نروند و واقعا هم بدون توصیه بیشتر بچه ها خیلی مراعات می کردند.
و البته اگر کمی هم شیطون می شدند، من هم خودم را به نفهمیدن می زدم. 
معمولا داخل خوزستان به ما مینی بوسی از شرکت منابع  آب و نیرو که وابسته به وزارت نیرو بود داده میشد، تا ازین سد به آن سد ما را ببرند. من هم میرفتم  مینشستم  پیش راننده که بچه ها احساس راحتی بیشتری بکنند. خلاصه یک بار بچه ها گر گرفته بودند به جک گفتن و هرهر و کرکر، راننده یک دفعه داغ کرد. مثل این که بچه ها دیده بودند اومدند خوزستان، جوک های جنگ و جبهه و جانباز و اینها را داشتند می گفتند و راننده که خودش فهمیدیم در زمان جنگ بسیجی بوده، داغ کرد و خواست که بچه ها ساکت بشوند. 
بچه ها خیلی با جنبه بودند. کمی پچ پچ کردند، و یکیشون که خیلی صدای خوبی داشت گفت حالا به افتخار آقای راننده و رزمندگان ممد نبودی رو میخونیم. بچه ها نه از روی تظاهر که از صمیم دل می خوندند و دم می آمدند با هم. 
راستی این رو هم بگم که بعد از مدت کمی آنچنان بچه ها با راننده دوست شدند که از دهنش کشیدند که دختری دو ساله داره، و از آهنگ یه دختر دارم شاه نداره خوشش میاد که بچه ها همون آهنگ رو با هم برای آقای راننده و دخترش خوندند. 
این جور نسلهایی چند بعدی بعد از انقلاب و جنگ بوده اند! 

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

توسعه

چه نوع  توسعه ای را برای ایران در اولویت میدانید؟ من جوابم توسعه در همه وجوه است. که به نظر تئوری  است، و موانع  جدی برایش در شرایط فعلی در ایران وجود دارد.

توسعه به نظر من جنبه های مختلفی دارد که گاهی مغفول میماند.  مثال ها در کشورهای مختلف میتوان زد که هر کدام در جنبه ای ممکن است پیشرفته باشند و در جنبه ای دیگر نه. آدمهایی متخصص را دیده ام که به کشوری یا دیدگاهی تعصب دارند، که نتیجه اش آن است که زمینه هایی از توسعه را نمیبینند. برای مثال زمینه ای از توسعه را مهم نمیدانند- مثلا فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، خدماتی ...- یا متوجه نیستند که هنگامی یک کشور در زمینه ای توسعه یافته به حساب می آید که در آن زمینه در گوشه گوشه  کشور و برای فردفرد جامعه توسعه یافته باشد. مثالهایی در مورد این عقاید میزنم:   
 در ایران خیلی ها منظور از توسعه را بیشتر ساختن راه و ساختمان، و عمران میدانسته اند. در این راستا شاید تفکراتی از آدمهای متمایل به تکنوکرات این گونه بوده است. به عنوان مثال محمدرضا پهلوی، و اکبر هاشمی رفسنجانی بیشتر این گونه متمایل بودند. دو خصوصیتی که در آنها مشترک میبینم آن بوده که ساختن زیرساختهای عمرانی را مهمترین اولویتشان میدیدند. اولویتهای مشترک ایشان را  شاید بتوان پیشرفت عمرانی شهرهای بزرگ و مناطق خاص دانست. زیباسازی جاهایی مثل بخشهایی از تهران یا بعضی شهرهای دیگر، و کم توجهی به بسیاری جاهای دیگر. یاد خبری میفتم که در پایتخت کنیا که کشوری عقب افتاده است، نسبت آدمهایی که تلفن همراه دارند، از بعضی  کشورهای توسعه یافته بیشتر است. در مورد مناطق دور افتاده تر، آنها - شاه و رفسنجانی- علاقه مند به پروژه های بزرگ و دهن پرکن بودند. مثلا در رشته خودم مثال  بزنم. برای پروژه های توسعه منابع آب و نیروگاه های آبی، اولویت آنها پروژه های عظیمی مثل سد  دز، سد  کرخه، کارون سه ، یا مسجد سلیمان و ... بود.  اینها هر کدام در منطقه رکورددار بود.  این گرایش به رکورددار شدن و سد های بزرگ، به دهه ٣٠ و ٤٠ امریکا برمیگردد  و نیز بعدش درشوروی مد شد. در این مورد برای مثال  فکر میکنم ایران میبایست بیشتر به پروژه های نیروگاههای کوچک و آبخیزداری به عنوان اولویت  نگاه میشد، و مردم محلی و صنایع  و پروژه های بزرگتر را دیرتر و با مطالعات جانبی بیشتر دنبال مینمودند. باید پروژه ها به تدریج بزرگ میشد تا تجربه ها پله پله بیشتر میشد، و اشتباهات بزرگ و هزینه های آنچنانی نتیجه اش نمی شد. -مثالهایی را میشود ذکر نمود- همین طور در آن پروژه های سدسازی باید به مطالعات بیشتر در زمینه های زیست محیطی، میراث فرهنگی، انتقال و اسکان مردم باید توجه بیشتری میشد. یا ایمنی کارگران به میزان مناسب توجهی نمیشود. حتی مسائل فنی و مهندسی خیلی وقتها فدای سرعت بخشی به پروژه ها میشد. البته این موضوع بیربط است که آقای رفسنجانی بود که پای سپاه را به عنوان پیمانکار به کارهای عمرانی  به صرفه مادی و نیز سودبری باز کرد که اما با ریس بودن و تحت دستور نبودن سوق داد.   
همان گونه که ذکر کردم حتی در زمینه عمرانی توسعه جنبه های مختلفی دارد. با وجود بزرگی کشور امریکا، حتی در روستاها راهها نسبتا مناسب است، و گاهی راههای روستایی امریکا از راههای اصلی ایران بهتر است. این همه تلفات تصادفات در ایران  را بیشتر باید ناشی از راهسازی و علائم ایمنی دانست تا مشکلات فرهنگی رانندگان یا اعمال قانون. در حالی که در امریکا دلیل اصلی تلفات مستی رانندگان است، و البته استفاده بیشتر افراد آمریکایی از ماشین.  
مثال دیگر در مورد ایران این است که به زیباسازی شهر و ظاهر توسعه یافته در تهران توجه میشود، اما عملا مثلا به آلودگی، یا یا آلودگی پارازیتی این روزها بی توجهی میشود. به دوستی آمریکایی این موضوع را میگفتم برایش قابل باور نبود و میگفت مگر آنها خودشان در آن شهر زندگی نمی کنند. 
 اما مشکل آن است که دیده میشود که وقتی نسخه ای برای توسعه داده میشود، با تعصب به یک دیدگاه یا کشور، آن را به شدت بزرگنمایی میکنیم. مثالهایی میزنم. باز در رشته خودم چین کشوری است که از نظر سدسازی، و نیروگاه آبی چه سدهای کوچک و چه بزرگ نمونه است و در هر مورد رکورددار هستند.. تعداد سدهای چین تقریبا معادل تمام سدهای کشورهای دیگر جهان با هم است. پس از نظر توسعه سد سازی به نظر میرسد پیشرفته ترین باشد، اما در همین پروژه سدها عملا مشکلات محیط زیستی، جمعیتی ، و میراث فرهنگی بسیاری داشته اند. یا در ساختمان سازی چین بیشترین ساختمانها را به سبب جمعیت دارد. حتی در روستاها کلانسازی آپارتمانها انجام میشده. اما زلزله ها نشان داده که علیرغم ان که مهندسان چینی از نظر مهندسی علم مناسب را معمولا دارند، به دلایل دیگر سازه ها در مقابل زلزله مناسب ساخته نشده اند. -که این مشابه ایران است. - البته امدادرسانی و مدیریت بحران در چین به مراتب از ایران بهتر است.
چین شاید در زمینه هایی توسعه یافته باشد اما از نظر سیاسی این گونه نیست. 
یک مثال دیگر امریکا است. در امریکا هم نا هماهنگی توسعه در زمینه های مختلف است. آمریکا در خیلی موارد تکنولوژی شاید توسعه یافته ترین کشور باشد، اما از نظر فرهنگی و اجتماعی آمریکا را توسعه یافته نمیدانم. در جاهای مختلف میزان دانایی اجتماعی بسیار پایین و متفاوت است. به نظرم کمپانیهای بزرگ، مدیا، و مذهب و نیز عدم توسعه قانونها در ٢٠٠ سال گذشته، از عوامل این موضوع است. 
جامعه امریکا به نظرم خیلی ساده اند و راحت گول میخورند. همین طور نژادپرستی و تبعیض اگر چه  ظاهرا در قانون نیست کاملا عمل می شود. من هم با شاگردان سفیدم حرف زاده ام، و دلایلشان را شنیده ام، هم با آدمها و شاگردان مختلف سیاه پوستم. شاگرد سیاه پوستی داشتم که یکی دونسلش مسلمان و از سیاهپوستان امریکا است، و می گفت هیچ چیز بدتر از سیاهپوست مسلمان بودن در امریکا نیست. جامعه ای که شلیک کردن به انسان برایشان عادی است. با آدمهای تحصیل کرده سفید پوست در این مورد صحبت کرده ام، که شلیک کردن در صورتی که فکر کنند دارند از خودشان دفاع میکنند، برایشان کاملا حقی طبیعی بود. و وقتی بیشتر با ایشان دوست شوید میفهمید که بیشتر به سیاهان مشکوکند که و به سمت آنها ممکن است شلیک کنند. 
هر چه به شهرهای کوچکتر یا روستاها بروید این جور نگاه بیشتر است.
یا مثلا نمونه دیگر در آمریکا همگانی نبودن بیمه درمانی است. یا امکان سختتر تحصیل برای فقیران. بهترین دانشگاه های امریکا پر است از بچه های پولدارتر، و مثلا کالجهایی بیشتر برای فقیران است. من در هر دو مدل درس داده ام. و تفاوت بسیار است بین کسانی که دو سه شیفت کار میکنند، و بیمه ندارند، و آنها که نیازی به کار کردن جدی ندارند.
کوبا که توسط  امریکا عقب نگاه داشته شده، از نظر بهداشتی، آموزشی و هنری پیشرفته است، اما از نظر سیاسی عقب مانده است. 
در مثالهای فوق کشورهای مختلف اروپایی در شرایط بینابین قرار میگیرند که قابل بحث  و بررسی است.
از نظر فرهنگی در ایران به توسعه کمتر توجه جدی شده. مثلا تعصب مذهبی موجب شده بعضی ایرانیان به نوعی تبعیض مذهبی بر علیه پیروان مذاهب دیگر یا بی دینان و دگراندیشان کیشی غائل باشند.   یا شاید یکی از نادر مواردی که احمدی نژاد را شاید بتوان نمونه ایرانیان دانست نگاه او به همجنسگرایان و دگرباشان است، دقت کرده اید که او همیشه ایشان را در مصاحبه هایش همجنس باز خوانده ؟
نمونه دیگر عقب ماندگی فرهنگی در ایران، قتلهای خانوادگی و ناموسی، خودسوزیها، اسیدپاشیها، کودک آزاری و زن آزاری، دختر آزاری، و متلک گویی، و ... است. نگاه تحقیر آمیز به اقوام و عدم درک مشکلات دیگر اقوام ، اندیشه ها هم مساله دیگر است. 
فکر میکنم مردم ایران اکنون به لزوم توسعه اقتصادی و نیز سیاسی کاملا واقف شده باشند.     
 موضوعی که باید اضافه کنم این است که دلیلی که این موضوع را برای ایران جدی میدانم این است که به دلایلی فکر میکنم برنامه در داخل ایران این است که رجعتی به دوره های قبل شود، مثلا  تیم شهرداری که بعضی شان را از نزدیک میشناسم،  این گونه فکر می کنند. و حرف من این است که مثلا نگاه توسعه  عمرانی نگر در بلند مدت منابع انسانی را از دست خواهد داد مثل آن چه قبلا پیش آمد. و نمیشود فقط به  یک جنبه توسعه برای یک کشور گیر داد.

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

دموکراسی آمریکایی



by Behnam Shadravan on Monday, November 5, 2012 at 9:37am ·
در مورد  برنامه هفته گذشته پرگار این مطلب را به صورت پیام  برای صفحه فیس بوک برنامه نوشتم.  
من هم در اروپا، هم در کانادا و هم در آمریکا زندگی کرده ام. بر خلاف ماله کشی شدیدی که در این پرگار شده، فکر میکنم آمریکا اگر چه شاید قدیمیترین دموکراسی است، اما عقب افتاده ترین دموکراسی هم هست. مسخره است که همان طور مانده است. نگاه کنید به سیستم رای گیری ریاست جمهوری اش که بر اساس زمانی که با اسب میشد اطلاع رسانی کرد تنظیم شده و همان طور مانده. تبعیض نژادی در هیچ جای غرب به شدت آمریکا در لای لای جامعه نهادینه نیست. کشتار و جنایات در هیچ جای غرب مثل آمریکا نیست. آمریکا بالاترین فقر، و جهل و اختلاف طبقاتی را در غرب دارد. - در مقایسه با کشورهای غربی البته. ایران خودش را داخل این مقایسه نکند.-
نوع دموکراسی در بسیاری از کشورهای اروپایی موجب شده مردم اطلاعات زیادی داشته باشند و آگاه باشند. آگاهی سیاسی مردم کانادا اگر چه بسیار از آن کشورهای اروپایی کمتر است، اما بسیار از آمریکاییها بیشتر است به نظر من. متاسفانه آمریکا مسیر نزولی را طی میکند، و لابیگریهای سیاسی، و شرکتهای سرمایه داری، کارشان را پیش میبرند. و ناشی شده اند که این غرور و بیخبری مردم آمریکا که خبرگزاریها و تلویزیونها و سیستمهای مذهبی تشدیدش کرده اند، که ظاهرا شامل یکی از کارشناسان مدعو پرگار هم هست، و قانونهایی که عقب افتاده مانده اند، و دو گروه سیاسی هم جلوی تغییرشان را میگیرد.
: صفحه فیس بوک برنامه پرگار

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

سیلی دیگر

 .سال های سال در ایران دغدغه فکرمان بلایای طبیعی بود.
 زلزله  بیشتر سرمان را مشغول میکرد.  زلزله خیزی ویژه ایران که حتی در جاهایی مثل بم که هیچ کس انتظارش را نداشت و نقشه های زلزله خیزی آن زمان منطقه بم را با زلزله خیزی پایین نشان       میداد،  مشخص  میکرد که ایران، تقریبا همه جایش لرزه خیزی میتواند خطر آفرین باشد..  هم درس خواندن بعدی ام، و هم از دست دادن عزیزانی در یک برنامه راهپیمایی  شمال ایران، و هم مواجه   شدن با اثر واقعی   سیلاب در آن واقعه، و نیز دیدن اثری که آب میتواند بر سدها بوجود بیاورد، موجب شد نگاهم به سیلاب  معطوف شود. سیلابها معمولا تعداد تلفات اولیه شان به مراتب از بلایایی مثل زلزله کمتر است، اما در بلند مدت اثرشان بسیار عمیق میماند. بیماریها، فرسایش عمیق که موجب خشکسالیها و از بین رفتن پوشش گیاهی میشود، نمونه هایی از آثار بلندمدت سیل است. 
 از بین رفتن جنگلها با صنایع بی حساب و کتاب چوب بری، بیتوجهی به کشت گیاه و پروژه های جلوگیری از فرسایش زمین -آبخیزداری-  و نیز پروژه های ناکامل جمع آوری آبهای سطحی همواره  موجب شده سیلابهای مخرب و فاجعه بار در ایران تشکیل شوند.  
یادم می آید در اتاوا در یک روز بارانی  معادل یک سال باران رشت آمده بود، و هیچ مشکل جدی در شهر بوجود نیامد.  و از خودم میپرسیدم چگونه است که در ایران همواره سیل حتی در شمال ایران که همواره بارانخیز است   ، مشکل آفرین و فاجعه بار است. شاید دلیلش آن است که مسوولان بیش از آن که فکرشان مشغول مردم خودشان باشد، مشغول مدیریت جهانی اند. در واقع مشکلات بلایا ی طبیعی در ایران اکثرا ناشی از عدم مدیریت است .       

 

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

اعدام-انتقام-زندان


با اعدام مخالفم، نه تنها به خاطر آن که در بسیاری موارد معلوم میشود اصلا محکوم بی گناه بوده، بلکه به دلایل دیگر هم.. خیلیها فکر می کنند، اعدام بازدارنده است. در کشور امریکا درایالتهایی که اعدام وجود دارد، میزان جرم و جنایات بیشتر است. ایران که پس از افغانستان بیشترین درصد معتاد و قاچاقچی را دارد اتفاقا بیشترین اعدام را به خاطر همین جرائم هم دارد. 
اعدام خشونت است. خشونت دولتی. پاسخ دادن خشونت با خشونت. مثل شکنجه میماند. مثل آزار زندانی است. مثل شلاق و ... اینها همه به نظرم متعلق به گذشته اند. در حال اما کار دولتها باید دور نگاه داشتن آدمهای مضر به جامعه از جامعه باشد. واحیانا کمک به بازگشت ایشان به جامعه در بلند مدت. یک موضوع دیگر که غرب و شرق جدی نمیگرد، شلیک کردن به مظنون است. یادم هست که سال ۲۰۰۳ در انگلیس بودم که یک فرد آمریکای لاتین تبار را در انگلیس در مترو کشتند، به این بهانه که شباهت به یکی از تروریستهای مسلمان تحت تعقیب داشته و اتفاقا در آپارتمانی زندگی میکرده که در واحد دیگری مظنونان القاعده در آن بودند. خلاصه فکر کرده بودند که میخواهد عملیات انتحاری کند، و کشتندش. آن زمان به هر سازمان بین المللی و انگلیسی که میدانستم ایمیل زدم و انتقاد کردم، و جایگزینش پیشنهاد دادم در مواردی که مظنون میتواند خطرساز شود، به او بیهوش کننده ای که سریع عمل کند شلیک شود، تا امکان محاکمه و اثبات جرم، یا بیگناهی برایش باشد. 
بدتر از همه اینها آن است که قدرت اعدام شدن یا نشدن را در قرن بیست و یکم، به دست خانواده ای بسپریم که صدمه دیده، و انتقام را در جامعه تزریق کنیم. این هر دو تصمیم خانواده، که انتقام، یا بخشش، اثر وحشتناکی بر ایشان میگذرد. کاری که باید فشارش از افراد خارج شده و قانون به آن بپردازد، که این همه ناشی از هزاران سال پیشرفت حقوق در جهان بوده را به یک خانواده آسیب دیده سپردن غیر قابل باور است که هنوز در جاهایی از جهان انجام میشود، آنهم انتقامی در حد مرگ. 
بماند که اصلا این نوشته با اعدام مخالف است. 
البته تاسف بار ترین برای جامعه آن است که زندانش از هنرمندان، استادان، دانشجویان، دگراندیشان، روزنامه نگاران، روشنفکران پر باشد.  
و بد نیست به نوشته شش سال پیشم با عنوان انتقام که پس از اعدام صدام نوشته شد هم نگاهی بکنیم. 

دانشجوی دختری داشتم که در زندان اله گینی  پیتزبرگ کار میکرد. اما سازمانی که او در آن کار میکرد، از زندان مستقل بود. کارشان مشاوره دادن به زندانیان، کمک به بهبود سطح روانی ایشان، کمک برای بهبود دفاع وکلا از ایشان، کمک به یاد گرفتن کار زندانیان و کاریابی ایشان بود. در واقع ایشان در سمت زندانیان می ایستند، و کمک ایشان در هر موردی هستند، و زندانیان به آنها اعتماد کامل دارند. اتفاقا وقتی از کارش حرف زد، معلوم شد که یکی از دانشجویان دیگر کلاس قبلا زندانی بوده. آنها که این را دانستند، همدیگر را به شادی در آغوش کشیدند. در مورد زندان با هم حرف زدند. آن زندانی سابق اکنون به کار و درس می پردازد، و بسیار آدم دوست داشتنی بود برای همه. او می گفت که کارهایی در زندگی انجام داده که از آنها پشیمان است، اما اکنون برای خوب زندگی کردن تلاش میکند.

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

پیشنهاد آموزش همگانی امداد و نجات زلزله


با دیدن عکسهای زلزله آذربایجان میتوان فهمید که امداد و نجات زلزله به مفهوم سیستماتیک آن متاسفانه بسیار نادر بوده و تنها توسط گروههای حرفه ای انجام شده که زمان زلزله در محل نیستند . هر ثانیه پس از زلزله بسیار تعیین کننده است و با گذشت ساعتها احتمال نجات بسیار پایین میرود. هر امدادگری الزاما امدادگر زلزله نیست، و حتی امداد زلزله در مناطق روستایی با شهری کاملا متفاوت است.
نه سال پیش دقیقا پیش از زلزله بم، یکی از آخرین کارهایم در ایران، که با دکتر ساسان عشقی، و یک گروه جوان و برای هلال احمر انجام دادیم، مطالعه و ارایه راهکارهای امداد و نجات سیستماتیک زلزله شهری و روستایی بود.  از پیشنهادهایم آن بود که در کشور ایران، امدادگری زلزله در مدارس، راهنمایی، دبیرستان، و دانشگاه آموزش داده شود و تمرین شود. همین طور، نیروهای داوطلب محلی در همه جای ایران مانورهای مرتب، مثلا ماهی یکبار داشته باشند. مکانهای خاص پیش بینی شود. مثلا مدرسه ها یا مسجدها. که  معمولا حیاط نسبتا بزرگی دارند و در هر محله ای هستند، و قابل دسترسی هستند. تجهیزات اولیه کلاه ایمنی، نور و چراغ قوه و باتری، روبانها علایم مشخصه و آب و کنسروها و داربستها و طنابهای امداد زلزله و بسته های کمکهای اولیه  و... نیز در خانه هر داوطلب آموزش دیده بعضی از اینها نگهداری شود.  در جایی امن که خودش زیر آوار نرود. اینها همه در هر محلی در صورت زلزله باید وظیفه شان از پیش تعیین شده باشد به گونه ای که هر تعداد که سالم مانده باشند اولویتها و راهکارها را  بدانند. از بیرون کشیدن مصدومان، تا کمکهای اولیه، حمل، علامتگذاری، امنیت و... همگی تا رسیدن کمک به دست اینها میتواند باشد.  
کاشکی مسجد و بسیج به جای گیر دادن به مردم، چنین وظایف انسان دوستانه ای برایش تعریف شده بود. متاسفانه اینها هیچ کدامشان عملی نشده. 
باری هر ثانیه پس از زلزله بسیار تعیین کننده است و با گذشت ساعتها احتمال نجات بسیار پایین میرود. بسیاری از کسانی که در هنگام امداد پس از زلزله ها در ایران تلف میشوند، به این سبب است که  مردم عادی و آموزش ندیده تلاش میکنند که در حالی که بیشتر بدنشان زیر آور است، آنها را بیرون بکشند که این موجب ضایعات نخاعی و قطع نخاع می شود. ماشین آلات راهسازی تنها برای باز کردن راه موثر است، و برای امداد، ماشینی کار نمیکند، تنها امدادگران هستند که باید دست به کار شوند. پس از گذشت روزها و انتقال مصدومان به  مهمترین کارها، اطمینان از دفن شدن کشتگان، اسکان موقت آسیب دیدگان، و در اختیار گذاشتن ملزومات اولیه زندگی برای ایشان است. موضوع بسیار مهم دیگر تامین امنیت امداد شدگان است. آمار دزدی و آدم ربایی و تجاوز پس از زلزله ها در تمام جهان بالاست. 
پیشنهاد میکنم این مطلب را به دیگران بفرستید، شاید مسوولی پیدا شد که برای آینده آن را عملی کرد. 

۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

نژادپرستی و تبعیض در دعوای بین اقوام و ملتها و آیینها




چرا به نظر میرسد ایرانیان این قدر راحت متفرق میشوند؟ و نیز با هم به خوبی همکاری نمیتوانند بکنند؟ حتی اگر آدمهایی هم عقیده و هم فرهنگ  با هم کاری را آغاز کنند، بعد از مدتی چند تکه میشوند، و این انشعاب تمامی ندرد. 
 قسمتی از نوشته سال پیشم با عنوان "من ایرانیم عرب هم هستم" را اینجا می آورم. 
"من ایرانیم. فارس هستم، ترک هستم، قشقایی هستم، کرد هستم، بلوچ هستم، سیستانی هستم، لر هستم، بختیاری هستم، گیلکی هستم، مازندرانی هستم، عرب هم هستم، آسوری هستم، ترکمن هستم، ارمنی هستم، بندری هستم،….. من ایرانیم، تهرانی‌، اصفهانی، شیرازی، رشتی، تبریزی، کرمانشاهی، سنندجی، همدانی، کرجی، زاهدانی، یزدی، سمنانی، …..من ایرانیم، مسلمان، شیعه، سنی، مسیحی‌، زرتشتی، یهودی، بهایی، علی الهی، طاووسی، بی‌دین، ضدّ دین، پلورالیست، کمونیست، …. یست ، …. یست ، لیبرال، … من ایرانیم.
ایران اکنون جایی است که بین مرز‌هایی‌ قرار گرفته. اگر می‌خواهید به گذشته ش ببالید و افتخار کنید یا گذشته یا حالش را خوار کنید حرف دیگری است. اما برای ما بد نیست یادآوری شود که آدمهایی که در مرزهای اکنون ایران زندگی‌ میکنند، و آنها که در جای جای جهان خود را ایرانی‌ میدانند، مهمترین دلیل این انتسابشان، یک مرزی سیاسی است که آدمهای داخلش را ایرانی‌ کرده. اینها کلی‌ قوم و ملیت و عقیده و راه زندگی‌ متفاوت دارند."
 اکنون به این موضوع با دید کلیتر میپردازم.
اقوام ایرانی خودآگاه یا نه خودآگاه همدیگر را تحقیر میکنند. این موضوع صورتی انعکاسی به خود گرفته. هر کدام خصوصیتی را به دیگری نسبت میدهند، و بر اساس آن با ارزشهای قومی خود دیگران را تحقیر میکند، و خود را برتر میداند. گاهی اینها بر اساس لهجه ها و گویشهای متفاوت است، یا نا آشنایی یک قوم و فرهنگ با ریزه کاری های کلامی و زبانی یا معنایی در گویش مرجع، و گاهی از ویژگیهای رفتاری است که به دیگری نسبت داده میشود.  همین طور اشکالات کلامی کسانی که زبان مادریشان زبان رسمی نیست، نیز مایه مضحکه یک قوم میشود. حتی لهجه های مختلف یک زبان مردم دیگر مکانهای نزدیک هم را مسخره و تحقیر میکنند. بماند که با تحقیر زنان و دختران توسط خیلی ها که ریشه در درکشان از سنت یا مذهب دارد، نیمه جامعه هم تحقیر میشود، نه فقط توسط مردها بلکه بسیاری زنان سنتی هم خود ابزار تحقیر کردن زنان هستند. 
 از مهمترین ریشه ها و مشکلات در این مضمون،  خود زیاد بینی و تحقیر دیگر فرهنگها از سوی فرهنگ مرکزی، که فارسها و تهرانی ها است. این موضوع توسط حکومت ها هم تشدید شده است. در مقابل هم واکنش معکوسی را در فرهنگهای مقابل آن ایجاد کرده است. 
مثال آن ها را همه خوب میدانیم. تهرانی ها که فرهنگ مرکزی را داشته اند،  تقریبا همه دیگران را تحقیر کرده اند. بیشترین زبان و فرهنگ متفاوت در تهران ترک ها هستند. به همین دلیل بیش از همه کسانی که ترکی حرف میزنند، مورد تمسخر قرار گرفته اند. به خاطر لهجه آنها. به خاطر آن که بعضی ترک ها که با زبان ترکی بزرگ شده اند، معنای کلام فارسی را درست بیان نمی کنند. و این موضوع موجب مسخره کردن آنها توسط تهرانیها به نفهمیدن است. این در حالی است که فارسها تنها قوم زبانی در ایران هستند، که فقط به یک زبان حرف  میزنند. همین طور فرهنگ و ارزشهای متفاوت ترک ها مورد مسخره تهرانیهاست. شاید یک دلیل دیگر آن که ترک ها بیش از همه توسط فارس ها و تهرانی ها مسخره شده اند، تاثیر حکومت پهلوی است. اگر چه پهلوی ها خود شاید به نوعی ریشه ترکی داشتند، اما به سبب آن که سلسله پیش از آنها یعنی قاجار ترک بودند، و در چندین حکومت و سلسله قبلی زبان رسمی سپاهیان ترکی بود، به تحقیر این زبان پرداختند. تبریز دهه ها و شاید صدها سال علاوه بر ریشه و مرکز دوم حکومت بودن، محور بسیاری از رویدادها و شخصیتهای فرهنگی بوده است، و تحقیر مرکز آذربایجان در ایران شاید به دید حاکمان پهلوی در جهت متمرکز کردن قدرت بود. مشابه این موضوع برای اصفهان هم شاید بوده باشد.
تهرانی ها دیگران را هم مسخره میکنند. عربها، لرها، اصفهانی ها، رشتی ها، و در کل شمالی ها، قزوینی ها، ارمنی ها، مشهدیها، آبادانی ها، شیرازی ها، یزدی ها، همدانی ها، ملایری ها، همه دهاتی ها  ... همه از فرهنگ مسخره شدن تهرانی ها چشیده اند. تقریبا همه فرهنگ ها و اقوام متفاوت از این تحقیر توسط قوم غالب بی نصیب نمانده اند. 
در مورد دین هم مشابه این بوده است. شیعه که از زمان صفوی قدرتمند شد، و بسیاری از دیگران را هم به این مذهب به زور یا با تبلیغ کشاندند. این شد که شیعه غالب شد، و به تحقیر و نجس دانستن دیگران، و جلوگیری از عبور از آن با اعلام ارتداد پرداخت. این نحوه برخورد دینی افراطی ترین نتیجه تحقیر های دیگری است. دیدی که گاه حتی دیگر فکرها را به رسمیت نمیشناخت. 

این موضوع بسیار تاسف بر انگیز است. رنگ و شکل را در قوم، زبان، فرهنگ، مذهب نمیپذیریم یا تحقیر می کنیم. بدون شک این خواست حکومت ها هم بوده. آدم این جوری با تحقیر دیگری، و با  همکاری و همگامی و همبستگی با دیگران همراه نیست. البته این موضوع برای خود حکومتها هم مشکل ساز شده. چون حتی نسبت به خودشان هم این مشکل حذف لایه به لایه به طور مداوم ادامه داشته. 

یک موضوعی دیگر که در لایه های اجتماعی شکل گرفته، اختلاف شدید بین روشنفکران و دیدگر لایه ها در اجتماع است. زبان آنها با زبان مردم متفاوت بوده است. یه جورهایی بسیاری از آنانی که خود را روشنفکر می نامند، خودشان را برتر از دیگران میدانند. دیگران را تحقیر میکنند. از دیگران دوری میکنند. اگر هم جایی میروند در ایران توریست هستند. عکس میگیرند از آنچه میبینند. اما در متن زندگی مردم نمیروند. با احترام گذاشتن به مردم کوچه و بازار از درون دل مردم متوجه نمیشوند. این نگاه، و نوع صحبت کردن متفاوت، و نیز ظاهر متفاوت، که معمولا بر آن تاکید دارند آنها را از مردم دور می کند. همین داستان به مستبد بودن فرهنگی ما منجر میشود. نه تنها حاکمان که هیچ گاه در ایران از روشنفکران نبوده اند، بلکه روشنفکران، احزاب، و تفکرات ما اندیشه خود را شدیدا برتر از دیگران میدانند، و دیگران را اصلا به حساب نمی آورند. -بسیاری مسائل اجتماعی و سیاسی در عصر معاصر این مشکلات را بیشتر کرده است. -
 این مشکلات در خیلی موارد به دید و نگاه با مردم کشورهای همسایه هم توسعه یافته. 

خلاصه کلام این که بیاییم اختلافات همدیگر را به رسمیت بشناسیم.  اختلاف فرهنگی، عقیدتی، آیینی، زبانی، لهجه ای و ... و به جای همه اینها انسان بودنمان را ارزش بدانیم.

 این انیمیشن بسیار جالب ایرانی هم به این مطلب مربوط است.