۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

اعدام-انتقام-زندان


با اعدام مخالفم، نه تنها به خاطر آن که در بسیاری موارد معلوم میشود اصلا محکوم بی گناه بوده، بلکه به دلایل دیگر هم.. خیلیها فکر می کنند، اعدام بازدارنده است. در کشور امریکا درایالتهایی که اعدام وجود دارد، میزان جرم و جنایات بیشتر است. ایران که پس از افغانستان بیشترین درصد معتاد و قاچاقچی را دارد اتفاقا بیشترین اعدام را به خاطر همین جرائم هم دارد. 
اعدام خشونت است. خشونت دولتی. پاسخ دادن خشونت با خشونت. مثل شکنجه میماند. مثل آزار زندانی است. مثل شلاق و ... اینها همه به نظرم متعلق به گذشته اند. در حال اما کار دولتها باید دور نگاه داشتن آدمهای مضر به جامعه از جامعه باشد. واحیانا کمک به بازگشت ایشان به جامعه در بلند مدت. یک موضوع دیگر که غرب و شرق جدی نمیگرد، شلیک کردن به مظنون است. یادم هست که سال ۲۰۰۳ در انگلیس بودم که یک فرد آمریکای لاتین تبار را در انگلیس در مترو کشتند، به این بهانه که شباهت به یکی از تروریستهای مسلمان تحت تعقیب داشته و اتفاقا در آپارتمانی زندگی میکرده که در واحد دیگری مظنونان القاعده در آن بودند. خلاصه فکر کرده بودند که میخواهد عملیات انتحاری کند، و کشتندش. آن زمان به هر سازمان بین المللی و انگلیسی که میدانستم ایمیل زدم و انتقاد کردم، و جایگزینش پیشنهاد دادم در مواردی که مظنون میتواند خطرساز شود، به او بیهوش کننده ای که سریع عمل کند شلیک شود، تا امکان محاکمه و اثبات جرم، یا بیگناهی برایش باشد. 
بدتر از همه اینها آن است که قدرت اعدام شدن یا نشدن را در قرن بیست و یکم، به دست خانواده ای بسپریم که صدمه دیده، و انتقام را در جامعه تزریق کنیم. این هر دو تصمیم خانواده، که انتقام، یا بخشش، اثر وحشتناکی بر ایشان میگذرد. کاری که باید فشارش از افراد خارج شده و قانون به آن بپردازد، که این همه ناشی از هزاران سال پیشرفت حقوق در جهان بوده را به یک خانواده آسیب دیده سپردن غیر قابل باور است که هنوز در جاهایی از جهان انجام میشود، آنهم انتقامی در حد مرگ. 
بماند که اصلا این نوشته با اعدام مخالف است. 
البته تاسف بار ترین برای جامعه آن است که زندانش از هنرمندان، استادان، دانشجویان، دگراندیشان، روزنامه نگاران، روشنفکران پر باشد.  
و بد نیست به نوشته شش سال پیشم با عنوان انتقام که پس از اعدام صدام نوشته شد هم نگاهی بکنیم. 

دانشجوی دختری داشتم که در زندان اله گینی  پیتزبرگ کار میکرد. اما سازمانی که او در آن کار میکرد، از زندان مستقل بود. کارشان مشاوره دادن به زندانیان، کمک به بهبود سطح روانی ایشان، کمک برای بهبود دفاع وکلا از ایشان، کمک به یاد گرفتن کار زندانیان و کاریابی ایشان بود. در واقع ایشان در سمت زندانیان می ایستند، و کمک ایشان در هر موردی هستند، و زندانیان به آنها اعتماد کامل دارند. اتفاقا وقتی از کارش حرف زد، معلوم شد که یکی از دانشجویان دیگر کلاس قبلا زندانی بوده. آنها که این را دانستند، همدیگر را به شادی در آغوش کشیدند. در مورد زندان با هم حرف زدند. آن زندانی سابق اکنون به کار و درس می پردازد، و بسیار آدم دوست داشتنی بود برای همه. او می گفت که کارهایی در زندگی انجام داده که از آنها پشیمان است، اما اکنون برای خوب زندگی کردن تلاش میکند.

۴ نظر:

Kia گفت...

اعدام خود یک قتل است. قتلی که دولت بنام قانون و جامعه انجام میدهد. جماعه ای که تقاضای فتل عضوی از اعضای خود را میکند، جامعه ای بیمار است و دولتی که از اعدام دفاع میکند جامعه خود را در بیماری عمیق تری فرو میبرد.
البته این حرفها در یک جامعه متعادل و نسبتا دموکراتیک معنا دارد در حالیکه در ایران ما کار پیچیده تر است.

ناشناس گفت...

سلام بهنام جان من امیرم داداش مهدی

سال 85 توی یه کاری با فرزاد توحیدی همکاری میکردم که موضوعش در مورد پدیده چاقو کشی و دعواهای خیابونی بود.
به طور پیش فرض برای تمام قضات دادگاهها اعدام یعنی حق انتقامی که قانون به خانواده هایی میده که عزیزی رو توی یه اشتباه ( تقدم و تاخر انجام عمل بهتر از اشتباه است) از دست دادند و هیچ مسئولیتی در مورد تصمیم نهایی رو بر عهده نمیگیرن
توی یه ماجرایی که توی این فیلم باهاش روبرو شدیم دونفر سر مواد مخدر با هم درگیر شدن ، یکی مصرف کننده و دیگری فروشنده. فروشنده مشتریش رو با چاقو میزنه و میره ولی مصرف کننده از پا در نمیاد و فقط چاقوویی که تو بازوش بوده رو برمیداره و به سمت قاچاقچی پرتاب میکنه. از بد ماجرا چاقو به قلب فروشنده میخوره رو از پا درمیاره . حالا خانواده فروشنده تقاضای قصاص دادن ولی بعدش گفتن 150 میلیون دیه میخوان.
تو این ماجرا شاید بی گناه تر از قاتل کسی نبود.
قاتل جوانی بود که به شدت افسردگی داشت با مصرف حشیش حالش بهتر میشد و شروع میکرد به نی زدن.
مقتول یکی از قاچاق فروشان معروف محله با سابقه فراوان کیفری.
قاضی میگفت کاریش نمیشه کرد ...
تو این اتفاق جامعه دو تا از بچه هاش رو از دست داد. یکی رو حادثه ازش گرفت دیگری رو قانون.
شرمنده که طولانی شد.

بهنام شادروان گفت...

کیا جان، کاملا موافقم با نظرت.
امیر عزیز، ممنون، عجب داستان واقعی تکان دهنده ای است.

شهرام گفت...

این استدلال باز دارندگی و آمار رو قبلا دیده بودم جائی ولی نویسنده یادم نمونده کی بو.د یه اشکال اصلی به استدلالش وارده
میگه در ایالاتی که اعدام مجازه آمار جنایت زیاده و این یعنی قدرت باز دارندگی اعدام وجود نداره
نهاد و گزاره رو با هم مغلطه کرده
در ایالاتی که جرم و جنایت فوق العاده زیاده حکم اعدام مجازه تا باز دارندگی بیشتر بشه و اگه نبود آمار جرم و جنایت به مراتب بیشتر هم میشد
نهاد چنین استد لال هائی بر اساس احساس مخاطب و عدم تعقل اون نهاده شده و از دید من مردوده