۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

مانور واقعی کنترل بحرانهای طبیعی

فکر می کنم مانورهای واقعی کنترل و مدیریت بحران آنهایی است که در زمان بحران انجام می شود. بحرانهای کوچکتر محک خوبی برای نشان دادن آمادگی برای بحرانهای بزرگتر هستند و زمان خوبی برای سنجش کارآمدی ها هستند. حداقل ۲۴ ساعت است که در مورد آتش سوزی تنگه بلاغی اطلاع داده شده و ظاهرا پیگیریهای جواب نداده، و گروهی که پیگیرند، نتوانسته اند کنترل کنند و از سایر دستگاهها کمک خواسته اند، اما خبری از کمک نیست‌.
این که در کشوری کلی مجله و مقاله در زمینه مدیریت بحران و بقیه موارد نوشته می شود، شاید بیش از هر کشور دیگر نسبت به جمعیت اش، اما بحرانهای کوچک، و نیز بحرانهای مداوم مثل تلفات بر اثر رانندگی که با آمار جنگها مشابهت دارد، عملا مدیریت نمی شود، شاید ناهمگونی را نشان می دهد، که داستان مشهور کارگری که لوله را در زمین می گذاشت و غیبت کرده بود، و دو نفر دیگر کار خودشان را می کردند، یکی زمین را می کند و دیگری خاک برمیگرداند و مسیر حفر  شده را پر میکرد، تکرار می شود. ببخشید بدبینانه نظر می دهم. شاید از ندانستن است.

۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

فقدان محمدعلی

 نهضت و جنبش سیاهپوستان آمریکایی برای زندگی برابر، الگوهای قدرتمند و نمادهای جدیی مثل لوترکینگ و مالکوم ایکس دارد. در این میان مسلمانان سیاهپوست، رویه ای برای اقلیت دوگانه بودن انتخاب کرده اند و از دلایل جدی آنها برابری نژادها در اسلام در مقابل نژادپرستی ریشه دار در امریکا است. مسلمانان سیاهپوست آمریکایی، بیشتر از دیندار متولد شدن، ادامه جنبشی قدرتمند هستند. مسلما یک الگوی مهم برای ایشان محمدعلی بود، که با فعالیتهای انسان دوستانه اش چه در داخل و چه در عرصه بین المللی موثر بود، و در مردم امریکا و جهان محترم دانسته می شد. او نقطه مقابل اقلیتی از سیاهپوستان آمریکایی است که به تندروی و دیدگاه های داعشی رو آورده اند.


۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

تا دیروز

ماهایی که در خارج از ایران زندگی میکنیم 
تا دیروزاگر در کشور خارجی بودیم, میگفتیم تف به عربها. این آدمهای خشن بی فرهنگ . سوسمارخور. میگفتیم, اینها چرا با این حجاب و دینشان در کشورهای خودشان نمی مانند.  بمانند و غرب متمدن را به گند نکشند. تا دیروز میگفتیم, اینها آدم بشو نیستند پس همان بهتر که در طویله خودشان بمانند و به سراغ آنجا که ما مهاجرش هستیم پناهنده نشوند. تا دیروز می گفتیم تف به این قانونهایی که اجازه میدهند ماها به همان نقطه ای برسیم که پناهنده هایی بدون هیچ مدارج و توانایی. میگفتیم این پناهنده ها کشوری که ما در آن مهاجریم را خراب میکنند. میگفتیم تروریست را همینها به غرب آورده اند. میگفتیم این مسلمانان دارند غرب را خراب میکنند, و ما مخالفیم که مسلمانان را در غرب  پناه دهند. اگر یکی شان را  در کوچه و خیابان یا فروشگاهی میدیدیم از او دوری میکردیم چون خود را از آنها برتر میدیدیم.
آنهایی که در ایران زندگی میکنند.
مشکل در سوریه مشکل ما نبود. مهم نبود که رژیم سوریه و لباس شخصی هایش در نیم قرن اخیرچه به سر مردم آورده بودند و چند قوم را از صحنه روزگار محو کرده بود و چه خشونتی در دل مردم نهاده بودند. این که چه شد فعالان مردمی حتی به بهای جنگ با حکومت ثابت قدم ماندند, و هزار پاره شدند, و حکومت هیچ گاه حاضر نشد که به پای مذاکره با آنان بنشیند و پشتش به حکومت ایران و روسیه و بیحرکتی غرب گرم ماند. مهم آن نبود که حکومت ایران هر چه داشت در نگهداری آن حاکم  کوشید تا ارتباط زمینی اش با حزب اله که به تعبیر یکی از رهبرانش برای حکومت ایران مثل کشتی  های جنگی زمینی میماند را نگاه دارد و قدرت منطقه ای اش کم نشود. اصلا اهمیتی نداشت که بیش از سیصدهزار نفر از مردم سوریه کشته شده اند, و بیشتر مردم از کشور فرار کرده اند و بیشتر کشور به دست داعش وحشی افتاد.

اینها اهمیتی نداشت برایمان تا دیروز.

تا دیروز که عکس جسد کودکی خوش لباس در کنار آب مدیترانه توجه جهان را به سمت پناهندگان آورد. لابد ما هم دلمان ریش شده بود. و این اصلا ربطی به مد شدن نداشت که ما هم به این نتیجه رسیدیم که باید نظر روشن خودمان را در مورد موضوع پناهندگی اعلام  کنیم, و بگوییم چقدر پناهنده شدن آدمها مهم است. این موضوعی انسانی است.
ما ما را به یاد دونالد ترامپ می اندازیم که دقیقا پس از گفتن این جمله که باید مرزها را با دیوار جلوی ورود پناهندگان ببندیم تا به کشور وارد نشوند در جواب سوال دیگری گفت بله اروپائیان با بحرانی انسانی در مورد پناهندگان روبرو هستند. ما هم جمع اضدادی هستیم برای خودمان به ویژه زمانی که انسانی بودن مد شده با آن عکس رنگی جسد کودک سه ساله. 

۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

کامپیوتر ۴۸۶

یعنی سن من اینجوریه. یادم نمی ره یک اتاق کامپیوترهای ۳۸۶ برای بچه های فوق لیسانس و دکترا در دانشکده داشتیم. یک کامپیوتر ۴۸۶ هم بود که جواهر مجلس بود که به ماها که دانشجوهای یه لا قبای لیسانس بودیم اجازه نمی دادند بهش نزدیک بشیم. و من یه  روز که مسئول اتاق داخل اتاق کامپیوتر نبود, یواشکی اومدم دیسکتم رو فرمت کنم. در DOS  فرمتش را  تایپ کردم که دیدم خیلی داره طول میکشه. کلی ترسیدم که لابد داشتم ۴۸۶ رو اشتباهی فرمت می کردم و دیسک رو درآوردم و فرار کردم و چند روزی از جلوی در اتاق کامپیوتر نمی گذشتم که نکنه لو برم, تا بالاخره کسی خبر داد که ۴۸۶ داره درست کار می کنه و اتفاق خاصی براش نیفتاده! 
خلاصه داستانی داشتیم ما! 

۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

بت نادانی

 باز دیدن این فرهنگی که از آدمها یا اندیشه ها بت میسازد ناراحت کننده است. 
ظریف شاید یکی از تنها مدیرانی از اول جمهوری اسلامی در ایران است که علم و قابلیت کاری که به او داده شده را دارد. کار بزرگی را هم با جان کری پیش بردند که تاریخ ساز است. اما بت نیست. او در سیستمی کار می کند که شاید اگر قیمت نفت بالا و شرایط بحرانی نشده بود آقایان همان کوتوله های در اندازه جلیلی و احمدی نژاد را می گماردند.  
مصدق هم بت نیست و نقدهای از او هم حتی قابل بررسی است. اما مصدق کجا و ظریف کجا! مقایسه این دو باهم مثل مقایسه امیرکبیر با هاشمی می ماند. نمی دانم این مقایسه ها تنها معنای سیاسی دارد یا از روی نادانی است. 
+کسانی هستند که آدمهای سیاسی را و نیز آدمهای مذهبی را و نظامی را به عنوان بت به جامعه می نمایانند. حالا این ما هستیم که ضمن درک و تشکر از آدمهایی که در یک مجموعه پر از اشکال استثنا هستند که کاری را درست انجام می دهند, از جوگیرشدن بپرهیزیم. 

++ منظور از "این کجا و آن کجا" این نیست که دیگری بت بوده. که در این سالها نقدهای جدی واقعی نه تخریبی بر مصدق خوانده ام. اما آنها که اینها را با هم مقایسه میکنند منظورشان آن است که همان گونه که مصدق از حق ایران بر نفت ملی دفاع کرد ظریف از حق ایران برای انرژی هسته ای دفاع کرد که این به نظرم بی مشابهت است. در حالی که کاری که ظریف کرد به قول دوستی در حد آن بود که در شرایط بسیار بحرانی با زبانی دیپلماتیک که مورد فهم دنیا بود نماینده نظام شد و به دنیا گفت: "غلط کردیم". البته مسلما این آغازی بر پایانها است. که بدون شک سایه جنگ را از ایران دور, و بحرانهای خود ساخته را کاهش داد که امیدوارم با کاهش آنها و تحریمها فشار بر مردم کم شود. اما واقعیت آن است که نوعی که با ایران برخورد شده و می شود از نوع برخورد با یک محکوم است که کوچکترین اعتمادی به آن نیست. خود ظریف هم زمانهایی که در مورد داخل ایران در مصاحبه های خارجی دروغ می گوید, همین مساله را که به نظام ایران نمی توان اعتماد کرد برای دنیا بیشتر اثبات نموده. اما مصدق در دادگاهی بین المللی ایران را پیروز کرد بر حق واقعی اش. در مستندی خارجی میدیدم که مصدق اولین نماینده کشورهای جهان سوم بود که در قرن اخیر حق ملتی بر ذخایر خود را در جهان و دادگاه بین المللی به اثبات رساند. مسلما دکترای حقوق از دانشگاه فرانسوی, و سابقه سیاسی او در پیروزی او در دادگاه لاهه موثر بوده است.او در مورد آن که او به آنچه می گفت اعتقاد داشت و راستگو بود تا حالا مخالف این موضوع را از دوستان و دشمنانش نشنیده ام. 
شاید مشابهت این دو در تاریخ سازی, و استفاده از آشنایی شان به جهان و تحصیل رشته مرتبط با فعالیتشان در غرب بوده که نتیجه اش کمک به جایگاه ایران در جهان بوده.کار ظریف قابل تقدیر و تشکر است, اما در مقوله ای که می گویند قابل مقایسه با مصدق نیست. و نه او و نه هیچ کس دیگری در تاریخ بت نیست. به هر حال خوشحالم که جایگزین کوتوله ها حالا آدمهایی در سیاستگزاری خارجی فعال هستند که کارشان را بلدند و مایه آبروریزی بیشتر در جهان نیستند.

در مورد فمینیزم

مد شده خانمهای تحصیلکرده بنویسند که با فمینیزم مخالفند. البته تاریخ فمینیزم با روشهای و عقاید افراطی همراه بوده اما  تا آنجا که من می فهمم حرف اصلی و مشترک تمام فمینیستها این است که نه مرد و نه زن هیچ کدامشان در انسان بودن بر دیگری برتری یا ارجحیتی ندارند. حالا خانمی هست که خودش را مخالف این مطلب بداند؟ یا آقایانی که روشن فکرند؟ 
مشکل آن است که چون چهار تا فمینیزمی که کمی ازیشان میدانیم همه ایده فمینیستهای رادیکال را دارند یا شاید شخصیت آنها به نظر بعضی از ما زیر سوال است ما آنها را شاخص فمینیزم میدانیم و مخالفت با آنها را با مخالفت با فمینیزم مترادف می دانیم . همان گونه که عده ای در غرب که اطلاعشان در حد اخبار FoxNews است داعش را مترادف با اسلام میدانند. 
این ویدئو به طور اجمالی به فمینیزم  می پرد ازد: 

۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

نگرانی از آینده فرزند

دوست عزیزم مهدی در فیس بوکش مورد دل نگرانی اش از آینده فرزند عزیزش سینا و این که در مرحله انتخاب سخت برای آینده تحصیلش است نوشته. وقتی شروع کردم نوشتن دیدم که به هر دری زده ام, و عمومیتر شده ,پس پاسخم را اینجا می آورم.
ضمن این که کلی از نظرات ارزشمند دوستان بهره بردم, که بعضی شان تجربه و بعضی علایق شخصی شان را آورده اند, اما برایم خیلی جالب بود که سالها بود که این نوع نگاه را ندیده بودم. در واقع سالهای سال بود که دیده بودم آدمها می گویند که فرزندشان به این رشته یا به آن رشته علاقه داره, و در این مدت ندیده بودم که خودشان را مسوول رشته ای که فرزندشان انتخاب میکند بدانند. این را در مورد مشورت خودت نمی گویم در مورد بعضی نظرات این به فکرم رسید. به نظرم این که انسانی مشورت بکند خیلی خوب است, اما این که پدر و مادرها خود را تصمیم گیر بدانند, یا فکر کنند که راهی که تشخیص میدهند برای فرزندشان خوب است زیر سوال است. البته این از خیلی زودترها آغاز میشه.
یادم هست سالها پیش به دلیلی باید منتظر بودم در بازار اتاوا. اولین بار بود که دیدم کودکی حدودا شش ماهه که بیتابی می کرد که بغل مادرش بیاید و از کالسکه خارج بشه, و مادر نشست جلوی کودک, یعنی روبرویش نه از بالا. و حدود یک ربع خیلی جدی با کودک حرف زد. نه مثل عادتی که ما با کودکان حرف می زنیم. انگار که با یک آدم بزرگ داره جدی و منطقی حرف میزنه. کودک در اون سن شاید نمی فهمید مادر چی میگه و شاید همین که مادر وقتش را کامل برای کودک می گذاشت برای کودک غنیمت بود, اما حتما می فهمید که مساله خیلی جدیه و لابد باید بفهمه. زل زده بود به مادر و یواش یواش آروم شد. خلاصه حرف مادر این بود که مامان خسته است, و نمی تونه همزمان با این که باید کلی راه بره تو رو بغل بگیره, تو هم باید عاقل باشی و این رو درک کنی و مامان را اذیت نکنی.
یک جور دیگرش هم که باز این بار در یکی از فروشگاههای خیلی بزرگ بود که نشسته بودم منتظر که متوجه دختر کوچکی در سنی که تازه راه رفتن یاد گرفته بود شدم. پدر و مادر می خواستند بروند اما کودک علاقه ای نداشت. پس آنها ایستادند. منتظر شدند کودک به این طرف و آن طرف می رفت و از دیدن آدمها و رنگها و لباسها لذت می برد, وقتی کودکی هم سن خودش دید ایستاد و خیره شد. یا سعی میکرد با او بازی کند. اتفاقا پسر بچه ای که هم سن او بود و علاقه ای به بازی با این دختر نشان نداد. و پس دختر همین طوری به دور گشتنها ادامه می داد. پدر و مادر فقط ایستاده بودند و منتظر بودند که بعد از مدتی کودک خسته شد, و به سمت پدر آمد که بغلش کند.
نوجوان ١٨ ساله از یک خانواده با فرهنگ غربی که همه موارد از کودکی باهاش مثل آدم بزرگ رفتار میشه, و معمولا کلی هم کار کرده که خیلی کارها قابلیت اجتماعی اش را بالا می برد.
و به نظرم توجیه خرمگسی در این زمان کار نمی کند.
آزادی نه تنها نیاز جامعه است که نتیجه آن بلوغ بسیار سریع تر می شود.
اما در جامعه ای که انسانها آرزوهای دور و درازی که خود به آن دست نیافته اند یا تجربیات خودشان را میخواهند فرزندانشان ادامه دهند, نتیجه همین می شود که آدمها تمام تلاششان آن می شود که فرزندانشان مثل آنها فکر کنند. این خیلی عادی و طبیعی به نظر میرسد که کل سیستم آموزشی هم سعی میکند که آدمها همان دین یا آیین را که نیاکان داشته اند از میان این همه فکر و اندیشه در دنیا قبول کنند و ....
با این حال اگر من قرار بود به سینای عزیز سخنی بگویم همان بود که سالها است به دیگران و شاگردهایم گفته ام. تو باید خودت تصمیمت را بگیری. اطلاعات را راجع به رشته هایی که به آنها علاقه داری افزایش بده, و تصمیم خودت را بگیر. این تویی که قابلیتهایت و تواناییهایت و علایقت را بهتر از هر کس دیگری می فهمی. تلاش کن که درست ترین تصمیمی که می توانی بر اساس دانسته هایت, و با توجه به آینده بگیری. یعنی فقط الان خودت و دنیا را نبینی, ببینی که در آینده و در سنی دیگر, و نیز با تغییراتی که برای دنیا متصور می بینی آیا فکر می کنی این رشته یا رشته ها از نظر علایقت, و شغل و ... تو را قانع خواهد کرد. تو به اندازه کافی بزرگ شده ای که تحلیل کنی, تصمیمی مسوولانه بگیری و بر آن بایستی, و اگر پشیمانی در پیش باشد هیچ کس دیگر مگر خودت را مقصر ندانی. از دیگران در مورد رشته کاری شان بپرس, اما به آنها اجازه نده که برای تو تکلیف تعیین کنند.
اما اگر بر اساس دانسته های امروز که سعی کرده ای تکمیلش کنی پیش بروی و بعدها خدای نکرده پشیمان شوی, باز به خودت خواهی گفت که بر اساس دانسته ها تجربه ها و تحقیقی که انجام دادم و در آن زمان بهترین یا حداقل بهینه ترین تصمیمی که برایم ممکن بود را گرفتم.
 موفق و شاد باشید.